کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوقِسبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فوق
لغتنامه دهخدا
فوق . (ع اِ) زبر نره . (منتهی الارب ). || راه نخستین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مرد درازبالا و مضطرب خلقت . || (اِ) سوفار تیر. (منتهی الارب ). شکاف سر تیر که در وتر قرار گیرد. (از اقرب الموارد). || گونه ای از سخن . (منتهی الارب ) (اق...
-
فوق
لغتنامه دهخدا
فوق . [ ف َ ] (ع ق ، اِ) زبر. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بالا. بر. زبر. روی . مقابل زیر. مقابل تحت . برتر. بالاتر. (یادداشت مؤلف ). و در اصل ظرف مکان است . (اقرب الموارد) : بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح زآن است فوق طارم پیروزه منظ...
-
فوق
لغتنامه دهخدا
فوق . [ ف َ وَ ] (ع اِمص ) کجی و شکستگی است در سوفار تیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فوق
لغتنامه دهخدا
فوق . [ ف ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ فوق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س َ ] (ع اِ) ادبای قرن اخیر سبک را مجازاً بمعنی «طرز خاصی از نظم یا نثر» استعمال کرده اند و تقریباً آن را در برابر «استیل » اروپائیان نهاده اند. سبک در اصطلاح ادبیات عبارتست از روش خاص ادراک و بیان افکار بوسیله ٔ ترکیب کلمات و انتخاب الفاظ و ...
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س َ ب ُ ] (اِ) نام آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود. || (ص ) در اصطلاح موسیقی بنوعی از آهنگ گفته میشود که قابل تفهم عامه باشد مثل موسیقی جاز که این موسیقی در مقابل سنگین که عبارت از موسیقی کلاسیک است بکار برده میشود.
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س َ ب ُ ] (ص ) پهلوی سپوک (سبک ، چابک )، پارسی باستان سپوکا ، ایرانی باستان ثراپو ، در سانسکریت ترپرا ، افغانی سپوک ، گیلکی سبوک (در دیه ها:سوبوک ) ، فریزندی سووک ، یرنی سوک ، نطنزی ساوک ، سمنانی سوبوک ، سنگسری ساوک ، سرخه یی ساویک ، لاسگردی ...
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س ِ ب ِ ] (اِ) پرنده ای است عاشق و طالب نور آفتاب و این غیر از شب پره است چه این ، روزها بجانب قرص آفتاب پرواز کند. (برهان ). جانوری است پرنده که بخلاف شپّره عاشق نور آفتاب باشد. (الفاظ الادویه ).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک . [ س ُ ب ِ ] (ص ) سست . || (اِ) سستی . (برهان ).
-
سبک
لغتنامه دهخدا
سبک .[ س َ ] (ع مص ) گداختن چیزی را پس از ریختن . (منتهی الارب ). گداختن سیم و جز آن . (دهار) (تاج المصادر). ریختن . (منتهی الارب ). ریخته کردن زر و سیم . (تاج المصادر) (اقرب الموارد) (دهار). || پالودن .
-
سبک آمدن
لغتنامه دهخدا
سبک آمدن . [ س َ ب ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) زود آمدن . با سرعت آمدن : انتظار نان ندارد مرد سیرکه سبک آید وظیفه یا که دیر.مولوی .
-
سبک خاستن
لغتنامه دهخدا
سبک خاستن . [ س َ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) بسهولت و نرمی از بستر خواب برخاستن : یک روز سبک خیزد شاد و خوش و خندان پیش آید و بردارد مهر از در و بندان .منوچهری .
-
سبک داشتن
لغتنامه دهخدا
سبک داشتن . [ س َ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) استخفاف . اهانت . استهانت . حقیر شمردن . خوار شمردن . استخفاف . (ترجمان القرآن ): استجهال ؛نادان شمردن و سبک داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). استفاه . تهوین . هوان . مهانة. (منتهی الارب ) : تو دانی که نگریزم از کار...
-
سبک رفتن
لغتنامه دهخدا
سبک رفتن . [ س َ ب ُ رَ ت َ] (مص مرکب ) آرام رفتن . با تأنی رفتن : سبک ، رفت و جامه از او درکشیدجگرگاه شاه جهان بردرید.فردوسی .