کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فوج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فوج
لغتنامه دهخدا
فوج . [ ف َ ] (ع اِ) گروه . ج ، فؤوج ، افواج .جج ، افاوج ، افاویج . (منتهی الارب ). جماعت مردم یا جماعتی که بشتاب گذرد : و رأیت الناس یدخلون فی دین اﷲ افواجا (قرآن 2/110)؛ یعنی گروهی پس از گروه دیگر. (از اقرب الموارد) : ترکمانان براثر می آمدند و فو...
-
واژههای مشابه
-
فوج فوج
لغتنامه دهخدا
فوج فوج . [ ف َ ف َ / فُو فُو ] (ق مرکب ) رجوع به همین ترکیب ذیل کلمه ٔ فوج شود.
-
فوج آباد
لغتنامه دهخدا
فوج آباد. [ فُو ] (اِخ ) دهی است از بخش خواف شهرستان تربت حیدریه که دارای 572 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، پنبه ، زیره و کاردستی مردم کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
الم الم
لغتنامه دهخدا
الم الم . [ اُ ل ُ اُ ل ُ ] (اِ مرکب ) فوج فوج . (فرهنگ رشیدی ). گروه گروه و فوج فوج . چه الم بمعنی فوج و گروه باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). فوج در فوج . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ خطی ) (برهان جامع). || پی درپی و زودزود. (فرهن...
-
دخ دخ
لغتنامه دهخدا
دخ دخ . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) گروه گروه . فوج فوج . (ناظم الاطباء).
-
جوخ
لغتنامه دهخدا
جوخ . [ ج َ ] (اِ) گروه و فوج مردم و حیوانات را گویند. و معرب آن جوق است و بعربی فوج خوانند. (برهان ). دسته دسته از مردم و حیوانات ، و جوق و جوقه معرب آنست و سرجوقه بمعنی سردسته . (انجمن آرای ناصری ). گروهی سوار یا پیاده که آنرا جوق نیز گویند. بتازیش...
-
طابور
لغتنامه دهخدا
طابور. (ترکی ، اِ) صف . فوج . کتیبة. (دراری اللامعات ).
-
سرفوج
لغتنامه دهخدا
سرفوج . [ س َ ف َ / فُو ] (اِ مرکب ) مهتر و رئیس . (آنندراج ). رئیس فوج . فرمانده فوج : این ناخلف بد این همه نامردی و لجاج گشته بهادر و شده سرفوج و نامدار.ارادتخان واضح (از آنندراج ).
-
افاوج
لغتنامه دهخدا
افاوج . [ اَ وِ ] (ع اِ) ج ِ فَوْج ،یعنی گروه . (آنندراج ). ج ِ فوج ، بمعنی جمع. گروه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اَفاویج . (منتهی الارب ).
-
افواج
لغتنامه دهخدا
افواج . [ اَف ْ ] (ع اِ) ج ِ فَوْج ، بمعنی گروه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جماعات . گروهها. طوائف : افواج ترکمانان پیدا آمدند که مگر بدانجا مقام کرده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 627). و رجوع به فوج شود.
-
توپ توپ
لغتنامه دهخدا
توپ توپ . (ق مرکب ) بمعنی فوج فوج یعنی بسیار. (غیاث اللغات ). || بسته بسته ،چون : توپ توپ پارچه . توپ توپ سنجاق . توپ توپ سوزن ؛ بمعنی فراوان پارچه و سنجاق و سوزن . رجوع به توپ شود.
-
کولونل
لغتنامه دهخدا
کولونل . [ ک ُ ل ُ ن ِ ] (فرانسوی ، اِ) سرهنگ یک فوج از سپاه . (ناظم الاطباء). کلنل . و رجوع به کلنل شود.
-
نشان بردار
لغتنامه دهخدا
نشان بردار. [ ن ِ شام ْ ب َ ] (نف مرکب ) علم بردار فوج . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بیرقدار. که بیرق و رایت را حمل می کند.