کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فنن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فنن
لغتنامه دهخدا
فنن . [ ف َ ن َ ] (ع اِ) شاخ . ج ، افنان . جج ، افانین . (منتهی الارب ). شاخه ٔ درخت . ج ، افنان . جج ، افانین . (فرهنگ فارسی معین ). غصن . شاخه . شاخ . (یادداشت مؤلف ) : طاوس ملائک به نوا مدح تو خوانداندر فنن سدره چو قمری و چو دراج .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی فنن . ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح فی ماخذ العلماء علی الشعراء از او روایت کند. (الموشح چ مصر ص 347 - 348).
-
افنان
لغتنامه دهخدا
افنان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فَن ّ، بمعنی حال و گونه . || ج ِ فَنَن ، بمعنی شاخ درخت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). شاخهای درخت . (کنز از غیاث اللغات ). شاخسار. شاخه ها. (یادداشت مؤلف ).
-
بستان ابراهیم
لغتنامه دهخدا
بستان ابراهیم . [ ب ُ ن ُ اِ ] (اِخ ) در بلاد اسد است . (منتهی الارب ). در بلاد اسد است و ابیوردی آورده است :و من بستان ابراهیم غنَّت حمائم تحتها فنن رطیب .(از معجم البلدان ).
-
افانین
لغتنامه دهخدا
افانین . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَفنان و اَفنون جج ِ فَنَن بمعنی شاخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شاخها. (مؤید). ج ِ اُفنون ، بمعنی شاخهای درخت . جج ِ اَفنان . ج ِ فَنَن . (آنندراج ) (از منتخب بنقل غیاث اللغات ). شاخها که از طول و عرض مستقیم باشد. (ا...
-
فنواء
لغتنامه دهخدا
فنواء. [ ف َن ْ ] (ع ص ) امراءةفنواء؛ زن بسیار و انبوه موی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شجرة فنواء؛ درخت بسیارشاخ فراخ سایه . (منتهی الارب ). فَنّاء است و نون دوم به واو بدل شده است . (از اقرب الموارد). رجوع به فنن شود.
-
سدره
لغتنامه دهخدا
سدره . [ س ِ رَ] (اِخ ) درخت کُنار است بالای آسمان هفتم که منتهای اعمال مردم است و آن را سدرةالمنتهی گویند و حد رسیدن جبرئیل همانجا است . (آنندراج ) (غیاث ) : سدره و فردوس مزخرف شودچون بزنندش بصحاری خیام . ناصرخسرو.جبرئیل آمده ز سدره برش بود سوگند صع...
-
شاخه
لغتنامه دهخدا
شاخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) شاخ درخت . (ناظم الاطباء). فرع . غصن . شاخ . فنن . شغه . شغ. || شعبه . (ناظم الاطباء): شاخه ٔ رود. شاخه ٔ چهل چراغ یک شعبه از چهل چراغ . || فروع و جزئیات : ولیکن دانشومندان اندر شاخه های فقه روز از سپیده دمیدن دارند. (مقدمه ...
-
قمری
لغتنامه دهخدا
قمری . [ ق ُ ] (اِ) پرنده ای است ، ماده ٔ آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری ، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت...
-
شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم ش...
-
نوا
لغتنامه دهخدا
نوا. [ ن َ ] (اِ) وسایل زندگی . آنچه زندگی رادرخور است . (سعید نفیسی ، تعلیقات تاریخ بیهقی ، از حاشیه ٔ برهان چ معین ). روزی . قوت . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه برای حیات باید، از خورش و پوشش و آلات و جز آن . ...