کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فلکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فلکه
لغتنامه دهخدا
فلکه . [ ف َ / ف ِ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) چرخه ٔ ریسمان . (منتهی الارب ). فادریسه ، و آن چوبک مدور میان سوراخ بود که بر ستون خیمه نهند. (غیاث ). گرده ٔ چوب یا چرمی است که سر دوک یا عمود خیمه از آن میگذرد. (حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی ) : طناب خیمه گسسته...
-
فلکه
لغتنامه دهخدا
فلکه . [ ف َ ل َ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) میدان یا محوطه ای که چند خیابان بدان منتهی شود. (فرهنگ فارسی معین ). میدانی که بشکل دایره باشد و محاط باشد به ابنیه ای ازقبیل خانه ها و دکانها. (یادداشت مؤلف ). میدانی که گردبرگرد آن خانه باشد. (یادداشت دیگر)...
-
واژههای مشابه
-
فلکة
لغتنامه دهخدا
فلکة. [ ف َ ک َ ] (ع اِ) پاره ای زمین گرد بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ گرد بلند که در حوالی آن فضاباشد. ج ، فلک ، فلاک . (منتهی الارب ). ج ، فلاک . (از اقرب الموارد). || پیوند میان هر دو مهره ٔ پشت شتر. || گوشت پاره ٔ برآمده بر ...
-
فلکة
لغتنامه دهخدا
فلکة. [ ف َ ل َ ک َ ] (ع اِ) زانو. || (ص ) مرد گردسرین . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
فلاک
لغتنامه دهخدا
فلاک . [ ف َ ] (ع اِ) ج ِ فلکة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فَلَکة شود.
-
سنگوک
لغتنامه دهخدا
سنگوک . [ س َ ] (اِ) بادریسه ٔ دوک که به عربی فلکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
شنلوک
لغتنامه دهخدا
شنلوک . [ ش َ ] (اِ) بادریسه ٔ دوک را گویند و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم سازند و بعربی فلکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بادریسه ٔ دوک باشد و آن را به تازی فلکه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). بادریسه ٔ دوک . (ناظم الاطباء).
-
بادرقیه
لغتنامه دهخدا
بادرقیه . [ ] (اِ) آن بود که زنان بر دوک کنند و بتازی آنرا فلکه خوانند. (اوبهی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ).
-
شنگوک
لغتنامه دهخدا
شنگوک . [ ش َ ] (اِ) مصحف شنگرک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).شنگور. شنلوک . چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند که بعربی فلکه گویند. شنلوک . (از برهان ) (از آنندراج ).
-
ولاده
لغتنامه دهخدا
ولاده . [ وِ دَ / دِ ] (اِ) چرم یا چوب مدوری را گویند که در گلوی دوک کنند تا ریسمان که رشته شود از دوک بیرون نرود، و آن را به عربی فلکه خوانند. (برهان ) (از آنندراج ) (سروری ).
-
اسکابة
لغتنامه دهخدا
اسکابة. [ اِ ب َ ] (ع اِ) اُسکوبة. فلکه که بر سر خنورهای سرتنگ روغن و مانند آن نهندیا پاره ٔ چوب که در شکاف خیک کنند. (منتهی الارب ).
-
بادریسکی
لغتنامه دهخدا
بادریسکی . [ س َ ] (اِ) بعربی آنرا فلکی نامند، چه فلکه ٔ دوک بفارسی قسمی مروارید بادریسه است . (از الجماهر بیرونی ص 125).
-
ضفعانة
لغتنامه دهخدا
ضفعانة. [ ض َ ن َ ] (ع اِ) بار سعدانه خاردار گرد مانند فلکه ٔ دوک ، و لاتراها اذا هاج السعدان و انتثر ثمره الا مُسلَنقیة قد نَشرت عن شوکها و انتصبت لعدم من یطؤها. (منتهی الارب ).