کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فعالیت ژرف توده ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ژرف بین
لغتنامه دهخدا
ژرف بین . [ ژَ ] (نف مرکب ) متعمق . باریک بین . غوررس . عمیق . نافذالنظر. تیزچشم . تیزبین . ژرف اندیش . ژرف نگاه . ژرف نگر : چه بیند بدین اندرون ژرف بین چه گوئی تو ای فیلسوف اندر این . ابوشکور. یکی ژرف بین است شاه یمن که چون او نباشد به هر انجمن . فر...
-
عریان
لغتنامه دهخدا
عریان . [ ع ُرْ ] (اِخ ) قلعه ای است به مدینه و ریگ توده ای . (منتهی الارب ). نام ریگ توده ای و قلعه ای در مدینه . (ناظم الاطباء). قلعه و کوشکی است در مدینه ازآن ِ بنی النجار از خزرج ، در صقعالقبلة از آل النضر، از قوم انس بن مالک . (از معجم البلدان )...
-
کومة
لغتنامه دهخدا
کومة. [ م َ ] (ع اِ)کومه . توده ٔ خاک بلند برداشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). توده ای از خاک و جز آن و آن را صبره گویند. ج ، کُوُم ، اکوام . (از اقرب الموارد). توده . کپه : یک کپه خاک ؛ یک کومه ٔ خاک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ژرف نگریستن
لغتنامه دهخدا
ژرف نگریستن . [ ژَ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تعمق کردن . دقت کردن . بتعمق نگاه کردن . ژرف نگری . ژرف بینی . دقیق شدن در کاری : بگفتم همه گفتنی سربسرتو ژرف اندر این پندنامه نگر. دقیقی .اگر داد بیند بر این کار مایکی بنگرد ژرف سالار ما. فردوسی .ولیکن بدی...
-
ژرف
لغتنامه دهخدا
ژرف . [ ژَ ] (ص )عمیق است مطلقاً خواه دریا باشد و خواه چاه و خواه رودخانه و حوض و امثال آن . (برهان ). دورتک . دوراندرون . نُغُل . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). گود. بعیدةالقعر. قعیر. چال . دور. (فرهنگ اسدی ). دورفرود. سخت گود. بغایت عمیق . دوراندر ...
-
قرص
لغتنامه دهخدا
قرص . [ ق ُ ](اِخ ) ریگ توده ای است در زمین غسان . (منتهی الارب ).
-
نجیث
لغتنامه دهخدا
نجیث . [ ن َ ] (ع ص ) درنگ کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بَطی ٔ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سست . || (اِ) راز نهانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راز نهفته . (ناظم الاطباء). سرّ مختفی . (اقرب الموارد). || نشانه ٔ خاکین که خاک توده...
-
کرکیدة
لغتنامه دهخدا
کرکیدة. [ ک َ دَ ] (ع اِ) پاره ای و توده ای بزرگ از خرما. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). کِردیدة. کَردیه . (اقرب الموارد).
-
خشعه
لغتنامه دهخدا
خشعه . [ خ ُع َ ] (ع اِ) قطعه ای از زمین درشت . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ). ج ، خُشَع. || توده ای که بلند نباشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ج ِ خُشَع.
-
رفل
لغتنامه دهخدا
رفل . [ رَ ف َ ] (ع اِ) رفل الرکیة؛ جای ژرف از چاه . || رفل رفل ؛ کلمه ای که بدان میش را جهت دوشیدن خوانند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
تعمق
لغتنامه دهخدا
تعمق . [ ت َ ع َم ْ م ُ ] (ع مص ) دور درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). دور درشدن در چیزی . (زوزنی ). دور اندیشیدن در سخن و در کار و به مغ سخن رسیدن . یقال : تعمق فی الکلام ؛ ای تنطع و کذا تعمق فی لباسه اذا تنوق و استقصی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء...
-
توده کردن
لغتنامه دهخدا
توده کردن . [دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چون تلی ساختن ، مانند خرمن جو و گندم و مانند آن . (صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تپه کردن . پشته کردن . تل کردن . انباشته کردن . جمع کردن و فراهم ساختن چیزی : چو توده همی کرد زر و گهربها برگرفت آن خر...
-
غزة
لغتنامه دهخدا
غزة. [ غ َزْ زَ ] (اِخ ) ریگ توده ای است به بلاد بنی سعد. (منتهی الارب ). ریگ توده ای در بلاد بنی سعدبن زید مناةبن تمیم است و در آن آبگیرهای بسیار و درخت خرما پیدا شود. و «اخطل » در وصف شتر خود گوید : کأنها بعد ضم ّ السیر خیلهامن وحش غزة موشی ّالشوی...
-
عجلزة
لغتنامه دهخدا
عجلزة. [ ع َ ل َ زَ ] (اِخ ) ریگ توده ای است معروف برابر حفر ابوموسی . (معجم البلدان ). در نقائض عَلَجزة ضبط شده است . (معجم البلدان ).
-
عقص
لغتنامه دهخدا
عقص . [ ع َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ریگ توده ای است برهم نشسته سخت که راه ندارد. || مرد بخیل . || زشتخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گردن شکنبه . (از اقرب الموارد).