کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فضولی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فضولی کردن
لغتنامه دهخدا
فضولی کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زیاده از حد خویش گفتن . در تداول عوام ، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. (از یادداشتهای مؤلف ) : چون فضولی کرد و دست و پا نموددر عنا افتاد و درکور و کبود. مولوی .کم فضولی کن تو در حکم قدردرخور آمد شخص خر...
-
واژههای مشابه
-
صانع فضولی
لغتنامه دهخدا
صانع فضولی . [ ن ِ ع ِ ف ُ ] (اِخ ) وی یکی از شعرا است که شعر او در لغت نامه ٔ اسدی بشاهد آمده است . اسدی در لغت «چنال » گوید: بمعنی چنار است . صانع فضولی گوید:به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی چنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال .
-
عمادالدین فضولی
لغتنامه دهخدا
عمادالدین فضولی . [ ع ِ دُدْ دی ن ِف ُ ] (اِخ ) یا فضلوی ، مشهور به عماد لر. از مصاحبان خواجه شمس الدین محمد جوینی . رجوع به عمادالدین فضلوی شود.
-
فضولی بیع
لغتنامه دهخدا
فضولی بیع. [ ف ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فروختن متاع و ملک دیگری بلااسترضای او. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
شیطنت کردن
لغتنامه دهخدا
شیطنت کردن . [ ش َ / ش ِ طَ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فضولی کردن کودکان . || حیله بازی و مکر نسبت به دیگری .
-
گه خوردن
لغتنامه دهخدا
گه خوردن . [ گ ُه ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوردن گه . || در تداول ، مجازاً، سخنان بی ربط گفتن . سخن یا عبارتی خارج از اندازه ٔ خویش گفتن . || فضولی . فضولی کردن .- گه جن خورده ؛ در مقام تحقیر به کسی میگویند که پیش گویی بیجا میکند. (فرهنگ نظام ...
-
پوستین باشگونه کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین باشگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت مصمم شدن . رجوع به پوستین باژگونه کردن شود. || تغییر روش و رفتار و معامله دادن : باشگونه کرده عالم پوستین رادمردان بندگان را گشته رام . ناصرخسرو.رئیس امین را چو بینی بگوی که گرد فضولی بسی م...
-
رسانیدن
لغتنامه دهخدا
رسانیدن . [رَ / رِ دَ ] (مص ) رسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). متعدی رسیدن . (از شعوری ج 2 ص 12). رساندن : به سیری رسانیدم از روزگارکه لشکر نظاره بر این کارزار. فردوسی .و جرم هر آب را به وساطت حرارت به جرم نار رسانید. (سندبادنامه ص 2).بدل کردم به مستی...
-
فضول
لغتنامه دهخدا
فضول . [ ف ُ ] (ع اِ) آنچه از غنیمت زیاد آید و قسمت نشود. (فرهنگ فارسی معین ). || باقی مانده از مال زاید بر حاجت . (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین ). || آنچه از بدن خارج گردد. ج ، فضولات . || (ص ) یاوه گو. (فرهنگ فارسی معین ). || آنکه اخبارمضره ب...
-
توبه کردن
لغتنامه دهخدا
توبه کردن . [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )پشیمان شدن و بازگشت از گناه . (ناظم الاطباء). هود. تهود. تحرج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از چه توبه نکند خواجه که هر جا که بودقدحی می بنخورده کندی زود هراش . شهید بلخی (از یادداشت بخطمرحوم دهخدا...
-
معامله
لغتنامه دهخدا
معامله . [ م ُ م َ ل َ /م ُ م ِ ل ِ ] (از ع ، اِمص ) با هم عمل کردن و کار کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || داد و ستد کردن . بازارگانی کردن . سوداگری کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تجارت و سوداگری و دادوستد و خرید و فروخت . (ناظم الاطباء). سوداگر...
-
گوی بردن
لغتنامه دهخدا
گوی بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) حمل کردن گوی از جایی به جای دیگر. منتقل ساختن گوی . || کنایه از زیادتی کردن و فایق آمدن است . (برهان قاطع) (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ). پیشی گرفتن .- گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دل...
-
ماهودانه
لغتنامه دهخدا
ماهودانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به معنی ماهوب دانه است که حب الملوک باشد و آن میوه ٔ درخت شباب است و به عربی معشوق می گویند. (برهان ). دانه ای که به تازی حب الملوک گویند. (ناظم الاطباء). حب الملوک و آن غیر حب السلاطین است و به هندی جمال گوته گوین...