توبه کردن . [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )پشیمان شدن و بازگشت از گناه . (ناظم الاطباء). هود. تهود. تحرج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از چه توبه نکند خواجه که هر جا که بود
قدحی می بنخورده کندی زود هراش .
چنان کرد کو گفت بهرامشاه
دلش پاک شد توبه کرد از گناه .
دگر آنکه گفتی که حجت بگوی
کنون توبه کن راه یزدان بجوی .
همه جامه ها را بپوشید شاه
به زمزم همی توبه کرد از گناه .
گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی
کز هجی بینم زیان و، از مدایح سود نی .
گر توبه کرد خواهی ، زآن پیش باید این کار
کز تنْت بازخواهند این گوهر عطائی .
توبه کن از هر بدی که بر تنت و دین
جانْت چو پیراهن است و توبه چو صابون .
توبه کند شیر ز شیری ، هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حَمیَت است .
مرد... توبه کرد. (کلیله و دمنه ).
گر من از عشق رخت توبه کنم
هرگز آن توبه خدا نپْذیرد.
من اگر توبه ز می کردم ای سرو سهی
تو چنین توبه نکردی که به من ندْهی باز.
توبه کن مردانه سر آور به ره
که فمن یعمل بمثقال یره .
که من توبه کردم به دست تو بر
که گرد فضولی نگردم دگر.
عاصیان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار.
گر بزنی به خنجرم کز غم دوست توبه کن
نعره ٔ شوق می زنم تا رمقی است در تنم .
کردم ز شراب ناب توبه
از کرده ٔ ناصواب توبه
بر توبه بدوز کیسه آخر
تا نگسلداز شراب توبه .
رجوع به ماده ٔ بعد و توبه و دیگر ترکیبهای آن شود.