کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فستقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فستقی
لغتنامه دهخدا
فستقی . [ ف ُ ت ُ ] (ص نسبی ) رنگی است سبز به زردی مائل مشابه به رنگ مغز پسته و این معرب پسته ای است . (غیاث ). به رنگ پسته . سبز روشن . (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه به رنگ فستق باشد و به سبزی زند،گویند: جبة فستقیة. (از اقرب الموارد) : ماه فروردین حریر...
-
جستوجو در متن
-
جمان
لغتنامه دهخدا
جمان . [ ج َ ](اِ) گیل داروست و آن چوبکی باشد سیاه رنگ و چون بشکنند درون آن فستقی بود، کرم معده را بکشد. (برهان ).
-
جیل دارو
لغتنامه دهخدا
جیل دارو. (اِ مرکب ) گیل داروست و آن چوبی باشد سیاه رنگ چون بشکنند مغز آن فستقی بود، منفعت آن بسیار است . (برهان ) (آنندراج ).
-
فندق شکل
لغتنامه دهخدا
فندق شکل . [ ف َ دُ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) گنبدی . کروی شکل . به کنایت ، فلک : این فندق شکل فستقی رنگ بر فندقه ٔ سرم زند سنگ .نظامی .
-
تیرمه
لغتنامه دهخدا
تیرمه . [ م َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف تیرماه . تیر. فصل پائیز : اگر به تیرمه از جامه بیش باید تیرچرا برهنه شود بوستان چو آید تیر. عنصری .ماه پروردین حریر فستقی بخشیده بودمر درخت باغ را زو باغ شد زینت پذیرتیرمه زینت بگردانید بستان را و دادآن حریر فستقی ر...
-
پسته ای
لغتنامه دهخدا
پسته ای . [ پ ِ ت َ / ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پسته .از پسته . مثل پسته . فِستقی . || برنگ درون مغز پسته . سبزی روشن چنانکه سبزه ٔ اول بهار. سبزی خوش . رنگی سبز که کمی بزردی زند. سبز پسته ای . || پسته فروش . || (اِ) دکان پسته فروش .
-
خطآور
لغتنامه دهخدا
خطآور. [ خ َوَ ] (نف مرکب ) ریشی که تازه روییده باشد. || جوانی که ریش و سبلت آن تازه سبز شده باشد. (ناظم الاطباء). دارای خط بر رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ) : دی کآمدم ز غاتفر آمد مرا به پیش شیرین خطآوری چو شکر در قمیطره . سوزنی .از سبزه چو عارض خطآورخ...
-
سجلاطی
لغتنامه دهخدا
سجلاطی . [ س ِ ج ِل ْ لا ] (ص نسبی ) جوالیقی نویسد: کساء کحلی را سجلاطی گویندو ابن اعرابی گوید خز سجلاطی آنگاه که کحلی بود. (المعرب ص 184). و جزوی گوید خز سجلاطی برنگ یاسمین است ... صاغانی در تکمله آرد که قول ابوعمر درست است و اصل کلمه رومی است و آن ...
-
فستق
لغتنامه دهخدا
فستق . [ ف ُ ت ُ / ت َ ] (معرب ، اِ) پسته . (فرهنگ فارسی معین ). و درختی است شبیه حبةالخضرا و معرب پسته ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد) : شاه انجم از قبای فستقی همچو فستق ز استخوان آمد برون . خاقانی .که برو کتاب تا مرغت خرم یا مویز و جوز و فستق آورم ...
-
اطریفل افتیمون
لغتنامه دهخدا
اطریفل افتیمون . [ اِ ف َ / ف ِ / ف ُ ل ِ اَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوست هلیله ٔ کابلی و پوست بلیله و آمله ٔ مقشر از هر یکی ده درم ، سنای مکی و تربد سفید مجوف و افتیمون از هر یکی پنج درم ، شیطرج هندی سه درم و بسفایج فستقی یک درم و انیسون و نمک هند...
-
بطارس
لغتنامه دهخدا
بطارس .[ ب َ رِ ] (معرب ، اِ) به یونانی نام دوایی است که آنرا سرخس نیز گویند و آن چوبکی باشد سیاه رنگ و چون بشکنند مغز آن فستقی بود کدو دانه را نافع است . (برهان ) (از آنندراج ). مأخوذ از یونانی یک قسم دارویی که در دفع کدو دانه بکار میبرند و سرخس نی...
-
کرته
لغتنامه دهخدا
کرته . [ ک ُ ت َ / ت ِ] (اِ) به معنی پیراهن و معرب آن قرطه است و به عربی قمیص گویند. (برهان ). پیراهن و این فارسی ماوراءالنهر است . قرطق و قرطه معرب آن است . (از آنندراج ) . جامه ای که زیر جامه ها پوشند. قبای یک لا. بغلطاق . قبا. کرتک . پیرهن . (یادد...
-
بغلتاق
لغتنامه دهخدا
بغلتاق . [ ب َغ َ ] (اِ) بغلطاق . طاقیه و کلاه و فرجی را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بغل بند و قبا. (رشیدی )(از سروری ). قبا و طاقیه و کلاه و فرجی . (ناظم الاطباء). بمعنی قبا از رشیدی و در برهان کلاه فرجی و طاقه . و بعضی بمعنی جامه ٔ بغل ...
-
دبیقی
لغتنامه دهخدا
دبیقی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دبیق که شهرکیست بمصر. || (اِ) نوعی جامه ٔ نفیس . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از قماش باشد در نهایت لطافت . (برهان ) (آنندراج ). جامه که در دبیق کردندی . نوعی دیبای لطیف منسوب به دبیق که قریه ای است در ملک مصر. (غیاث ). ...