کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فستق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فستق
لغتنامه دهخدا
فستق . [ ف َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رزقچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، دارای 739 تن سکنه است . آب آن از زه آب رودخانه ٔ مزدقانچای و محصول عمده اش غله ، بادام ، انگور، گردو، میوه و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
فستق
لغتنامه دهخدا
فستق . [ ف ُ ت ُ / ت َ ] (معرب ، اِ) پسته . (فرهنگ فارسی معین ). و درختی است شبیه حبةالخضرا و معرب پسته ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد) : شاه انجم از قبای فستقی همچو فستق ز استخوان آمد برون . خاقانی .که برو کتاب تا مرغت خرم یا مویز و جوز و فستق آورم ...
-
واژههای مشابه
-
فستق الهاویة
لغتنامه دهخدا
فستق الهاویة. [ ف ُ ت ُ قُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) حب البان . (فهرست مخزن الادویه ).
-
جستوجو در متن
-
فستقة
لغتنامه دهخدا
فستقة. [ ف ُ ت ُ / ت َ ق َ ] (معرب ، اِ) واحد فستق . (اقرب الموارد). یک پسته . رجوع به فستق شود.
-
فولوعس
لغتنامه دهخدا
فولوعس . [ ] (معرب ، اِ) فستق . (فهرست مخزن الادویه ).
-
فسطافیون
لغتنامه دهخدا
فسطافیون . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی فستق است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
کیزون
لغتنامه دهخدا
کیزون . [ کیزْ وَ ] (اِ) پسته ٔ وحشی . فستق بری . بَن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به بَن شود.
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب ُ ت َ ] (اِ) فندق را گویند و آن مغزی باشد که خورند. (برهان ). فستق . (صحاح الفرس ).
-
گردوک
لغتنامه دهخدا
گردوک . [ گ ِ ] (اِ) گردو. چهارمغز. گردکان . جوز : و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
-
جلغوزه
لغتنامه دهخدا
جلغوزه . [ ج َ زَ / زِ ] (اِ) چیزی باشد مانند فستق و باریکتر از آن و درخت آنرا سوسن گویند. قوت باه دهد و منی بیفزاید و سنگ مثانه را بریزاند و آنرا بعربی حب الصنوبر الکبار خوانند. (برهان ). چلغوزه .
-
فستقی
لغتنامه دهخدا
فستقی . [ ف ُ ت ُ ] (ص نسبی ) رنگی است سبز به زردی مائل مشابه به رنگ مغز پسته و این معرب پسته ای است . (غیاث ). به رنگ پسته . سبز روشن . (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه به رنگ فستق باشد و به سبزی زند،گویند: جبة فستقیة. (از اقرب الموارد) : ماه فروردین حریر...
-
چلغوزه
لغتنامه دهخدا
چلغوزه . [ چ ِ زَ ] (اِ) چیزی است مانند فستق . (فرهنگ اسدی ). بار درخت صنوبر باشد، به اعتبار کنگره های آن که هر یک به منزله ٔ غوزه است . (برهان ). بار درخت صنوبر باشد. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مجازاً بار درخت صنوبر. (غیاث ). به...
-
مزغ
لغتنامه دهخدا
مزغ . [ م َ] (اِ) مغز. مخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای زیرکان خداوندان مزغ و خداوندان خرد (در ترجمه ٔ یااولی الالباب ). (کشف الاسرار ج 1 ص 472). || مغز دانه .مغز هسته ٔ میوه ها : و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدی...