کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فریادخواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فریادخواه
لغتنامه دهخدا
فریادخواه . [ ف َرْ خواه / خاه ] (نف مرکب ) مستغیث . آنکه داد خواهد. شاکی . عارض . (از یادداشتهای مؤلف ). دادخواه . که عدل و نصفت خواهد : چو بشنید گفتار فریادخواه به درد دل اندر بپیچید شاه . فردوسی .برفتند یکسر بنزدیک شاه غریوان و گریان و فریادخواه ...
-
جستوجو در متن
-
صارخ
لغتنامه دهخدا
صارخ . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از صُراخ . فریادرس و فریادخواه . از لغات اضداد است . || (اِ) خروس . (منتهی الارب ).
-
لهفی
لغتنامه دهخدا
لهفی . [ ل َ فا ] (ع ص ) زن ستم دیده ٔ پریشان روزگار فریادخواه دریغخورنده . ج ، لهافی ، لِهاف . (منتهی الارب ).
-
داد دارنده
لغتنامه دهخدا
داد دارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ داد. حامی عدالت . نگهدارعدل . || دادخواهنده . فریادخواه از کسی .
-
گلوبسته
لغتنامه دهخدا
گلوبسته . [ گ ُ / گ َ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از ساکت و خاموش . (آنندراج ) : چو فریاد را در گلو بست راه گلوبسته به مرد فریادخواه .نظامی .
-
فریادخواهی
لغتنامه دهخدا
فریادخواهی . [ ف َرْ خوا / خا ] (حامص مرکب ) فریاد خواستن . دادخواهی . تظلم : غلط گفتم که عشق است این نه شاهی نباشد عشق بی فریادخواهی . نظامی .رجوع به فریادخواه و فریاد خواستن شود.
-
مستصرخ
لغتنامه دهخدا
مستصرخ . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصراخ . فریادخواه . (آنندراج ). مستغیث . (اقرب الموارد). آنکه فریاد می کند برای دستگیری .(ناظم الاطباء). || وادارکننده کسی را بر فریاد کردن . (اقرب الموارد). رجوع به استصراخ شود.
-
مستغیث
لغتنامه دهخدا
مستغیث . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغاثة. فریادخواه یعنی دادخواه . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مستعین و مستنصر. (از اقرب الموارد). صارخ . استغاثه کننده . مستصرخ . و رجوع به استغاثه شود.
-
صریخ
لغتنامه دهخدا
صریخ . [ ص َ ] (ع ص ) فریادرسنده . (منتهی الارب ). فریادرس . (مهذب الاسماء) (دستور الاخوان ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مغیث . || فریادخواهنده . (منتهی الارب ). || (اِ) آواز فریادخواه . (منتهی الارب ). فریاد. (دهار). آواز سخت ، گاه ترس یا مصیبت .
-
لهیف
لغتنامه دهخدا
لهیف . [ ل َ ] (ع ص ) درازقامت درشت . || بیچاره ٔ ستم رسیده ٔ پریشان روزگار فریادخواه و دریغخورنده . (منتهی الارب ). درمانده . (دهار) (مهذب الأسماء). || لهیف القلب ؛ سوخته دل . (منتهی الارب ). || (اِ) بادی که میان جنوب و دبور جهد.
-
پوزشگر
لغتنامه دهخدا
پوزشگر. [ زِگ َ ] (ص مرکب ) شفیع. عذرخواه . خواهشگر : چو بشنید پرویز پوزشگران برانگیخت از هر سویی ، مهتران بنزد پدر تا ببخشد گناه نبرد دم و گوش اسپ سیاه . فردوسی .گه گرفتن بت صد هزار کودک و مردبدو شدندی فریادخواه و پوزشگر.فرخی .
-
متغاثی
لغتنامه دهخدا
متغاثی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) فریادخواه .کلمه ای متداول ولی ناصواب است ، چرا که این را از ثلاثی مزید ناقص می دانند و حال آن که مصدری که به جهت این معنی است اجوف است . صحیح به جای آن مستغاثی است به معنی دادخواه ، بدو وجه : یکی آن که مستغاث صیغه ٔ اسم مف...
-
غدر کردن
لغتنامه دهخدا
غدر کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب )بی وفائی کردن . فریب دادن . پیمان شکستن . کید و مکر وحیله کردن . ختر. (ترجمان القرآن ذیل ختر) (تاج المصادر بیهقی ). ختور. (تاج المصادر بیهقی ) : چون غدر کرد حیله نماندم جز آن کزوفریادخواه سوی بنی مصطفی شدم . ناصرخس...
-
تباه گردیدن
لغتنامه دهخدا
تباه گردیدن . [ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تباه گشتن . ضایع و فاسد شدن . خراب گردیدن : علما راست رتبتی در جاه که نگردد بروزگار تباه . اوحدی . || هلاک گردیدن : همی گفت با دل که بر دست شاه گر ایدون که سودابه گردد تباه ... فردوسی .زمانه برانگیختش با سپاه ک...