کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فرمانکشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فرمان
لغتنامه دهخدا
فرمان . [ ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرمان ، در پارسی باستان فرمانا ، در ارمنی عاریتی و دخیل هرمن ، معرب آن نیز فرمان و جمع عربی آن فرامین است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم . امر. دستور. اجازه . (یادداشت به خط مؤلف ) : به کار آور آن دانشی کت خدیوبداد...
-
کشی
لغتنامه دهخدا
کشی ٔ. [ ک َ ] (ع ص ) گوشت بریان کرده . || سیرشکم از طعام . پرشکم از طعام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سیر مقابل گرسنه . بسیار خوراک خورده .
-
کشی
لغتنامه دهخدا
کشی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کش که قریه ای است در سه فرسخی جرجان بالای کوه . (از انساب سمعانی ). || منسوب به کش که قریه ای است نزدیک سمرقند. (الانساب ). || منسوب به شهر کش یا سبز به ماوراءالنهر. رجوع به کش شود. || ماهروی اهل شهرکش : سرای تو پر سر...
-
کشی
لغتنامه دهخدا
کشی . [ ک َ ] (اِخ )دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . واقع در صد هزارگزی شمال باختری بندرعباس ، سر راه فرعی لار به بندرعباس . با 103تن سکنه . مزرعه ٔ گرمون جزء این دهکده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کشی
لغتنامه دهخدا
کشی . [ ک َ ] (حامص ) حالت و چگونگی کش . تندرستی .خوشی . گشی هم آمده است . (برهان ). خوبی : که افزونی از دوست بستایدش بلندی و کشی بیفزایدش . فردوسی .نکوئی سپاه است و شاهش تویی کشی آسمان است و ماهش تویی . فردوسی .آن به کشی رتبت میدان خسرو روز جنگ وین ...
-
کشی
لغتنامه دهخدا
کشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص ) عمل کشیدن و همواره بصورت ترکیبی استعمال میشود در تمام معانی اعم از نقل و حمل یا تحمل یا پیمودن و نظایر آن . (یادداشت مؤلف ).- آب کشی ؛ عمل کشیدن آب . استخراج آب از چاه . بیرون آوردن آب از آب انبار.- || عمل حمل آب . عمل ب...
-
کشی
لغتنامه دهخدا
کشی . [ ک َ شی / شی ی ] (اِخ ) ترک کشی ایلاقی . از شاعران متقدم است . رجوع به ایلاقی شود.
-
کشی
لغتنامه دهخدا
کشی . [ ک ُ ] (حامص ) عمل کشتن . حاصل مصدر از کشتن است ولی همواره بصورت ترکیبی بکار می رود. (یادداشت مؤلف ).- آدم کشی ؛ قتل نفس . کشتن انسان .- || خونریزی . جنگ . جدال .- برادرکشی ؛ عمل کشتن برادر.- || همنوع کشی . هم شهری کشی . آنکه را چون برادر ا...
-
کشی
لغتنامه دهخدا
کشی . [ ک ُ شا ] (ع اِ) ج ِ کُشیُة. (منتهی الارب )
-
فرمان آمدن
لغتنامه دهخدا
فرمان آمدن . [ ف َ م َ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن فرمان و حکم . امر شدن : فرمان آمد که یا میکائیل بر زمین رو. (قصص الانبیاء).باز فرمان آید از سالار ده مر عدم را کآنچه خوردی بازده . مولوی (مثنوی دفتر 1 بیت 1894).رجوع به فرمان شود.
-
فرمان بردن
لغتنامه دهخدا
فرمان بردن . [ ف َ ب ُ دَ ](مص مرکب ) اطاعت فرمان کردن . مطیع شدن : چنین خود کی اندرخورد با خردکه مر خاک را باد فرمان برد. فردوسی .من به پاداش این خبر که بدادبردم او را بدین سخن فرمان . فرخی .تو را فرمان چگونه برد خواهد شهر، یا برزن چو جان تو تو را خ...
-
فرمان پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
فرمان پذیرفتن . [ ف َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . فرمان برداری کردن . اطاعت امر دیگری نمودن : چنین داد پاسخ سخنگوی پیرکه فرمان دهم من تو فرمان پذیر. نظامی .تا کنون فرمان پذیرفتن ز شاه بعد از آن فرمان رساندن بر سپاه . مولوی .رجوع به فرمان شود...
-
فرمان خواستن
لغتنامه دهخدا
فرمان خواستن . [ ف َ خوا / خات َ ] (مص مرکب ) اجازه خواستن . استجازه : که بهر دیدن بیت المقدس مرا فرمان بخواه از شاه دنیا.خاقانی .
-
فرمان دادن
لغتنامه دهخدا
فرمان دادن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) حکم کردن . امر دادن به کسی : نگه کن کنون تا چه فرمان دهی نیاید ز فرمان تو جز بهی . فردوسی .بدو گفت هرگه که فرمان دهی به گفتن زبان برگشاید رهی . فردوسی .صاحب دیوان فرمان چنین داد و ندانیم که تا حال وسبب چیست ؟ (تاریخ...
-
فرمان راندن
لغتنامه دهخدا
فرمان راندن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن بر کسانی که فرمان برند. تسلط داشتن . (یادداشت به خط مؤلف ). حکومت کردن .