کشی . [ ک َ ] (حامص ) حالت و چگونگی کش . تندرستی .خوشی . گشی هم آمده است . (برهان ). خوبی :
که افزونی از دوست بستایدش
بلندی و کشی بیفزایدش .
نکوئی سپاه است و شاهش تویی
کشی آسمان است و ماهش تویی .
آن به کشی رتبت میدان خسرو روز جنگ
وین به خوبی شمسه ٔ ایوان خسرو روزبار.
هست در آن بس کشی جامه زتن در کشی
در کشی و برکشی بنده ت را بر چکاد.
بمهر و خنده و بازی و خوشی
بدو گفت ای همه خوبی و کشی .
تا بجهان کشی است و خوشی صد ره
خوش زی و کش با سمن رخان پریوش .
آن را که به طبع در کشی نیست
پروای خوشی وناخوشی نیست .
غیرچستی و کشی و روحنت
حق مر او را داده بد نادر صفت .
جان آتش یافت زان آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی .
|| غنج . ناز. (زمخشری ). دلال . کرشمه . ادا و اطوار دلربا. دلبری . خوشخرامی :
چون ریاضتش کند رایض چون کبک دری
بخرامد بکشی در ره و برگردد باز.
چو دیدم رفتن آن بیسراکان
بدان کشی روان زیر محامل .
بنالد مرغ با خوشی ببالد مورد باکشی
بگرید ابر با معنی بخندد برق بی معنی .
خوب داریدش کز راه دراز آمد
با دو صد کشی و با خوشی و ناز آمد.
چو بشنید این سخن ویس پریزاد
بشرم و ناز و کشی پاسخش داد.
نماید دوست چندان ناز و کشی
که در مهرش نماند هیچ خوشی .
همی کشی کنم با تو همی ناز
به نیک و بد مکافاتت کنم باز.
بدش دختری لاله رخ کز پری
ربودی دل از کشی و دلبری .
عطاروار یک چند از کبر و ناز و کشی
سنبل به عنبر تر بر سر همی سرشتی .
درآمد از در حجره بصد هزار کشی
فرونشست به پیشم چو صد هزار نگار.
در شهد چه خوشی ست که در کام تو نیست
با کبک چه کشی ست که در گام تو نیست .
شعر و شطرنج همی دانی و بس
زین دوسه بازی و زان بیتی پنج
نه در آن داری از حکمت بهر
نه در این داری از فکرت خنج
زین و زان چند بود بر که و مه
مر ترا کشی و فیریدن و غنج .
کز شگرفی و دلبری و کشی
بوده یاری سزای نازکشی .
آمدند از کشی و رعنائی
با هزاران هزار زیبایی .
ای پیش تو لعبتان چینی حبشی
کش چون تو صنوبر نخرامد به کشی .
|| کبر. تکبر. مقابل تواضع :
به پیروزی اندر تو کشی مکن
اگر تو نوی هست گیتی کهن .
چو بنوازدت شاه کشی مکن
و گرچه پرستنده باشی کهن .
سپهبد زکشی و گند آوری
نبد آگه از جستن داوری .
نباشد دوستی را هیچ خوشی
چو باشد دوستی با عجب و کشی .
به کشی بر فلک بردی تن خویش
ز عجب آتش زدی در خرمن خویش .
منش برآسمان دارد به کشی
ابا مردم بیامیزد به خوشی .
نه تو آن زلیخای گردنکشی
که بر ماه و خورشیدکردی کشی .
کشی مکن به جامه که مردان را
ننگ است و عار کشی و عیاری .
|| اهتزاز. حرکت از سرخوشی . طرب . حرکت به ناز : چون ایشان سماع کنند هیچ درخت بهشت نماند الا به کشی درآید. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 254).