کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فدا
لغتنامه دهخدا
فدا. [ ف َ ] (اِخ ) اردستانی ، نامش میرزا سعید. از سادات حسینی و از احفاد حکیم الملک بانی مدرسه ٔ نیم آورد اصفهان و مولدش اردستان و موطنش اصفهان بود. سیدی جلیل القدر، ادیب و کریم بود و محمد شاه قاجار با او نظر لطف داشت .طبع خوش و اشعار دلکش داشته است...
-
فدا
لغتنامه دهخدا
فدا. [ ف ِ / ف َ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی ، بجای فداء. رجوع به فداء شود. || چیزی که از آن درگذرند و در راه مقصود واگذارند، و در این معنی در ادب پارسی بیشتر به حالت اضافه به کار رود : فدای تو دارم تن و جان خویش نخواهم سر و تخت و فرمان خویش . فردوس...
-
واژههای مشابه
-
کیش فدا
لغتنامه دهخدا
کیش فدا. [ ش ِ ف ِ / ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه از کتب اخبار سلف معلوم می شود چنان است که قبل از این از اعاظم و اکابر که به جنگ می رفتند کیشی مرصع و مزین به جواهر می داشتند که اگر حال جنگ منقلب گردد و دشمن از پی ایشان درآید در وقتی که نزدیک ...
-
فدا شدن
لغتنامه دهخدا
فدا شدن . [ ف ِ / ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از میان رفتن در راه کسی یا چیزی یا مقصودی : موم و هیزم چون فدای نار شدذات ظلمانی ّ او انوار شد. مولوی .فدای جان تو، گر من شوم فدا چه شودبرای عید بود گوسفند قربانی .سعدی .رجوع به فداء شود.
-
فدا کردن
لغتنامه دهخدا
فدا کردن . [ ف ِ / ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشت از چیزی : فدا کرده جان را همه پیش من به دل مهربان و به تن خویش من . فردوسی .پس از نیکویی ها و صد گونه رنج فدا کردن کشور و تاج و گنج . فردوسی .ز گنج خسروی و ملک شاهی فدا کردش که میکن هرچه خواهی . نظامی ....
-
واژههای همآوا
-
فدع
لغتنامه دهخدا
فدع . [ ف َ ](ع مص ) شکستن و اندکی شکافتن . (از اقرب الموارد).
-
فدع
لغتنامه دهخدا
فدع . [ ف َ دَ ] (ع اِمص ) کجی خردگاه دست و پای ، چندانکه کف دست و پا چپ رویه برگردد. || کجی است در بندها، گویی از جای خود زائل شده ، و آن اکثر در ارساغ ستور خلقی باشد. || خمیدگی میان کف پا. کجی استخوان ساق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کژی ماب...
-
جستوجو در متن
-
فداکار
لغتنامه دهخدا
فداکار. [ ف ِ / ف َ ] (ص مرکب ) آنکه خود را یا مال خویش را فدا کند. باگذشت . رجوع به فدا شود.
-
فداکاری
لغتنامه دهخدا
فداکاری . [ ف ِ / ف َ ] (حامص مرکب ) گذشت . کاری که از فداکار سر زند. رجوع به فداکار و فدا شود.
-
جاندهی
لغتنامه دهخدا
جاندهی . [ دِ ] (حامص مرکب ) عمل جان دادن . جان فدا کردن . || مخالفت . مقاومت . || فدیه ٔ حیوة و مرگ . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
-
جانفشانی کردن
لغتنامه دهخدا
جانفشانی کردن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جان فشاندن . جان فدا کردن .
-
گیریان
لغتنامه دهخدا
گیریان . (اِ) مصحف گربان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فدا باشد یعنی بدلی که خودرا یا دیگری را بدان از بلا برهاند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خونبها. فدا، و قربان . (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا گوید: ظن غالب این است که گیریان با بای ابجد...