کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فتن
لغتنامه دهخدا
فتن . [ ف َ ] (ع مص ) آزمودن چیزی را. (منتهی الارب ). || به شگفت آوردن کسی را. || در فتنه افکندن کسی را. || در فتنه افتادن کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در آتش سوختن . (منتهی الارب ). سوختن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (اقرب الموارد). || در ر...
-
فتن
لغتنامه دهخدا
فتن . [ ف َ ت َ ] (اِ) شکل و شمایل . (برهان ).
-
فتن
لغتنامه دهخدا
فتن . [ ف َ ت َ ] (اِخ ) نام ملکی در هندوستان . (برهان ). شهری است در گجرات ، معرب پتن . (غیاث ). پاتنه . این کلمه در اصل نام زبان مردمی است که در جنوب افغانستان و شمال پاکستان و بلوچستان سکونت دارند. سپس خود این قبائل و آن گاه یکی از شهرهای آنان بدی...
-
فتن
لغتنامه دهخدا
فتن . [ ف ِ ت َ ] (ع اِ) ج ِ فتنه : اوستاد اوستادان زمانه عنصری عنصرش بی عیب و دل بی غش ّ و جانش بی فتن . منوچهری .نشنیده ام اندر ختن بر صورتی چندین فتن هرگز نباشد درچمن سروی بدین خوش منظری . سعدی .رجوع به فتنه شود.
-
فتن
لغتنامه دهخدا
فتن . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فتین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فتین (ع اِ) شود.
-
واژههای مشابه
-
فتن رود
لغتنامه دهخدا
فتن رود. [ ف َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش بجستان شهرستان گناباد که در 9 هزارگزی جنوب خاور بجستان و 5 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس قرار دارد. جایی کوهستانی ، گرمسیر و دارای 12 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود...
-
واژههای همآوا
-
فطن
لغتنامه دهخدا
فطن . [ ف َ ] (ع ص ) دانا و زیرک و تیزخاطر. ج ، فُطن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فطن
لغتنامه دهخدا
فطن . [ ف َ طِ / طُ ] (ع ص )تیزخاطر. (منتهی الارب ). زیرک و دانا. (غیاث ) (از اقرب الموارد). بافطانت . (یادداشت مؤلف ) : همچنین میرفت بالا تا یکی مهتر موران فطن بود اندکی .مولوی .
-
فطن
لغتنامه دهخدا
فطن . [ ف ِ طَ ] (ع اِ) ج ِ فطنة. (اقرب الموارد) : حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان طبع او چون بحر و اندر بحر او در فطن . منوچهری .ای بسا علم و ذکاوات و فطن گشته رهرو را چو غول راهزن .مولوی .
-
فطن
لغتنامه دهخدا
فطن . [ ف ُ ](ع ص ، اِ) ج ِ فَطن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فطن
لغتنامه دهخدا
فطن . [ف َ / ف ِ ] (ع مص ) دانا و زیرک شدن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
صنوف
لغتنامه دهخدا
صنوف . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صِنف . رجوع به صنف شود : و به صنوف صروف فتن و محن گرفتار. (جهانگشای جوینی ).