کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فانی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فانی کردن
لغتنامه دهخدا
فانی کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) نابود کردن . از میان بردن . افناء. نیست کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فانی شود.
-
واژههای مشابه
-
فانی اصفهانی
لغتنامه دهخدا
فانی اصفهانی . [ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) آقا سیدرضا، خلف صدق جناب میر فاضل هندوستانی آباء و اجدادش همه سادات عالی درجات و فضلای ستوده حالات بوده اند. والدش میر فاضل به ایران توجه فرموده و در دارالسلطنه ٔ اصفهان توطن نموده است . شجره ٔ سلسله ٔ سیادتش به بی...
-
فانی شدن
لغتنامه دهخدا
فانی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . نابود شدن : فانی نشود هرچه کآن بقا یافت زیرا که بقا علت فنا نیست . ناصرخسرو.|| (اصطلاح صوفیه ) ترک دنیا و از خود گذشتن و سپردن طریقت حق است به امید بقای ابدی یا بقای باﷲ. رجوع به فانی و فنا شود.
-
فانی کور
لغتنامه دهخدا
فانی کور. [ ی ِ ] (اِخ ) شاعری فارسی زبان از بخاراست . و معما را نیک میداند و طبعش غرایب پسند است . از اوست این مطلع:نه داغ تازه مرا بر دل مشوش بودز کاروان غمت مانده جای آتش بود.(از مجالس النفائس میر علیشیر نوایی چ حکمت ص 160 و 90).
-
فانی آباد
لغتنامه دهخدا
فانی آباد. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 6هزارگزی شمال باختری اردل و یکهزارگزی جاده ٔ کوهرنگ واقع است . سکنه ٔ آن 33 تن است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است .راه مالرو دارد. ...
-
فانی دهدار
لغتنامه دهخدا
فانی دهدار. [ ی ِ دِ ] (اِخ ) خواجه محمدبن محمود دهدار. از فضلا و علمای روزگار. رسالات و تصنیفات و شروح متعدده و متکثره دارد. حواشی محققانه نیز بر بعض کتب و خطب نوشته است ، از جمله شرح خطبةالبیان و حاشیه ٔ رشحات وحاشیه ٔ نفحات و شرح گلشن راز از اوست ...
-
فانی طرون
لغتنامه دهخدا
فانی طرون . [ ] (معرب ، اِ) سپستان . (فهرست مخزن الادویه ).
-
سرای فانی
لغتنامه دهخدا
سرای فانی . [ س َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا : تا باسماع کلام حکیم در کتاب کریم چشم اعتبار بگشایند و دل در این سرای فانی نبندند. (قصص الانبیاء ص 229).
-
محسن فانی
لغتنامه دهخدا
محسن فانی . [ م ُ س ِ ن ِ ] (اِخ ) اصلش از کشمیر است ، فاضل و صاحب جاه بود. مدتی در اﷲآباد خدمت صدارت داشت و در حوادث فتح بلخ از کار برکنار گردید. دیوان شعر دارد. (از مراءةالخیال ص 166).
-
دار فانی
لغتنامه دهخدا
دار فانی . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرای ناپایدار. کنایت از این جهان . دنیا. رجوع به دار و دارالفتا شود.
-
جستوجو در متن
-
زوال کردن
لغتنامه دهخدا
زوال کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کاستن و فرسودن . || فانی کردن . (ناظم الاطباء).
-
اتبال
لغتنامه دهخدا
اتبال . [ اِ ] (ع مص ) تباه کردن دل بدوستی . (مجمل اللغه ). تباه کردن دوستی و بیمار کردن آن دل کسی را. (منتهی الارب ). فانی و فاسد کردن دوستی کسی را. || بردن خرد. || دشمن داشتن . || تباه کردن زمانه کسی را. (منتهی الارب ). نیست کردن روزگار چیزی را. (ت...
-
نابود کردن
لغتنامه دهخدا
نابود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیست کردن . معدوم کردن . ناپیدا کردن . (ناظم الاطباء). افناء. اطاحة. استهلاک . (منتهی الارب ). اعدام . محو کردن . ازبین بردن . از میان برداشتن . فانی کردن : هر چند که شاه نامور باشدنابود کنی نشان و نامش را. ناصرخسرو...