کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فاقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاقد
لغتنامه دهخدا
فاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) آنکه چیزی یا کسی از دست او رفته باشد. (اقرب الموارد). مقابل واجد.- فاقد چیزی بودن ؛ نداشتن آن . (یادداشت بخط مؤلف ).|| زن شوی یا پسر گم کرده . زن شوی یا پسر مرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || گاو ماده که بچه اش را دده خور...
-
جستوجو در متن
-
لامروت
لغتنامه دهخدا
لامروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ع ص مرکب ) فاقد مردمی . بی مروّت . و در اصطلاح عامیانه و لوطیان ، نامرد.
-
بربریت
لغتنامه دهخدا
بربریت . [ ب َ ب َ ری ی َ ] (مص جعلی ) توحش . وحشیگری . بربریة. فاقد تمدن بودن . غیر متمدن بودن . رجوع به بربر شود.
-
بی رنگ و بو
لغتنامه دهخدا
بی رنگ و بو. [ رَ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ + و + بو) که فاقد طعم و رایحه است . || کنایه از بی خاصیت . رجوع به رنگ و بو شود.
-
بی زهر
لغتنامه دهخدا
بی زهر. [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زهر) فاقد سم . - مار بی زهر ؛ مار که زهر ندارد. که زهر آن گرفته شده باشد. || بی مضرت . رجوع به زهر شود.
-
بی شیری
لغتنامه دهخدا
بی شیری . (حامص مرکب ) شیر نداشتن . فاقد شیر بودن (مادر). || شیر برای تغذیه نداشتن (کودک ).
-
بی همه چیز
لغتنامه دهخدا
بی همه چیز. [ هََ م َ / م ِ ](ص مرکب ) (از: بی + همه + چیز) (در تداول عامه ) بی همه چی . که هیچ چیز ندارد از سجایا و محاسن اخلاقی . که فاقد سجایای اخلاقی است . که هیچگونه از اخلاق حسنه در او نیست . آنکه هیچ صفت از صفات خوب ندارد. فاقد همه ٔصفات خوب ....
-
پرته
لغتنامه دهخدا
پرته . [ رُ ت ِ ] (اِ) نوعی از ذوحیاتین ، از خانواده ٔ پرتئیده که فاقد حس ّ بینائی است و مخصوص آبهای زیرزمینی کارنیول و دالماسی (واقع در یوگسلاوی ) میباشد.
-
بی طبع
لغتنامه دهخدا
بی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) (از: بی + طبع) فاقد نیرو و استعداد. بی قریحه : عجب از طبع هوسناک منت می آیدمن خود از مردم بی طبع عجب میمانم . سعدی .رجوع به طبع شود.
-
زوهی
لغتنامه دهخدا
زوهی . (ع اِ) نوعی ماهی پرگوشت در رود نیل که فاقد استخوان و فلس و دارای طعمی لذیذ و دم آن سرخ رنگ است . (از دزی ج 1 ص 615).
-
قورباغگان
لغتنامه دهخدا
قورباغگان . [ غ َ / غ ِ ] (اِ) ج ِ قورباغه . راسته ای از ذوحیاتین که فاقد دم هستند و وزغ ها را نیز شامل میشوند.غوکان . ضفادع . در برخی مآخذ کلمه ٔ قورباغگان مرادف با ذوحیاتین ها بکار رفته است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
لاری
لغتنامه دهخدا
لاری . (ص نسبی ، اِ) (مرغ ...) نوعی از مرغان خانگی . قسمی خروه و ماکیان درشت بومی ایران که گردنش فاقد پر است .|| نوعی از سک-ه ٔ نقره ٔ فارس . (آنندراج . در جای دیگر دیده نشد).
-
اسکنبیل
لغتنامه دهخدا
اسکنبیل . [ اِ کَم ْ ] (اِ) (در خوار) نام درختچه ایست فاقد برگ و در اطراف کویر و نقاط خشک و شوره زار روید. اسکنبول . اسکمبول . اسکمیل . بُتو. رِسو. فُغ. و از آن دو گونه در ایران دیده شده است .
-
بی رتبه
لغتنامه دهخدا
بی رتبه . [ رُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + رتبه ٔ عربی ) بدون درجه و مقام . (ناظم الاطباء). فاقد مرتبه و رتبه و مقام . || حقیر و ناکس . فرومایه . (ناظم الاطباء). و رجوع به رتبه شود.