کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیب شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علم غیب
لغتنامه دهخدا
علم غیب . [ ع ِ م ِ غ َ / غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غیب دانی . غیب گویی . دانش و آگاهی بر پنهانی ها و آنچه ناپدید از مردم باشد. آگاهی به مغیبات : ایزد عزّوجل ّ علم غیب به کس ندهد، چون قضا بود که خراسان از دست ما بشود و کار این قوم بدین منزلت رسی...
-
عالم غیب
لغتنامه دهخدا
عالم غیب . [ ل َ م ِ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن جهان و جهان آینده . (ناظم الاطباء). مقابل عالم شهادت است . و مراد جهان معقول و مجردات نوریه است که غایب از عالم شهادت است و بالجمله عالم عقول و مجردات و اسماء و صفات حق تعالی است . و عالم آخرت را...
-
غیب دانستن
لغتنامه دهخدا
غیب دانستن . [ غ َ / غ ِ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) آگاه بودن بر رازهای نهان از خلق . از عالم غیب آگاهی داشتن . دانستن غیب . رجوع به غیب شود : گفتم : زندگانی خداوند دراز باد. غیب نتوانم دانست ، اما این مقدار دانم که ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). گفت در ظ...
-
غیب گفتن
لغتنامه دهخدا
غیب گفتن . [ غ َ / غ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) خبر دادن از چیزهای پنهانی . (ناظم الاطباء). گفتن چیز نهانی . خبر دادن از غیب . عمل شخص غیبگو: چشم باز غیب میگوید. رجوع به غَیب شود. || سرّ کسی را آشکار کردن . || پیش بینی کردن در امور محتمل الوقوع . (ناظم ا...
-
غیب آموز
لغتنامه دهخدا
غیب آموز. [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب ) آنکه غیب آموزد. غیب آموزنده . رجوع به غَیب شود : بر آن رهبان دیر افتاد راهش که دانا خواند غیب آموز شاهش .نظامی .
-
غیب ا
لغتنامه دهخدا
غیب ا. [غ َ بُل ْ لاه ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه که در 9هزارگزی جنوب باختری سنقر و 3هزارگزی باختر شوسه ٔ سنقر به کرمانشاه واقع است . دامنه و سردسیر است و 145 تن سکنه دارد که به لهجه ٔ کردی فارسی سخن میگویند. آب...
-
غیب اللهی
لغتنامه دهخدا
غیب اللهی . [ غ َ بُل ْ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان علامرودشت بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 67هزارگزی خاور کنگان ، کنارراه مالرو اشکنان به پس رودک قرار دارد. جلگه و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 112 تن است که فارسی زبانند. آب آن از چاه . محصول آن غلات و خ...
-
غیب بین
لغتنامه دهخدا
غیب بین . [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب ) آنکه غیب را بیند. بیننده ٔ غیب و نهان . رجوع به غیب شود : انبیا را داد حق تنجیم این غیب را چشمی بباید غیب بین .مولوی (مثنوی ).
-
غیب پوش
لغتنامه دهخدا
غیب پوش . [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه غیب را پوشیده دارد. پوشنده ٔ نهان . نهان کننده ٔ چیزی . رجوع به غَیب شود : پوست باشدمغز بد را عیب پوش مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش .مولوی (مثنوی ).
-
غیب علی
لغتنامه دهخدا
غیب علی . [ غ َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 34هزارگزی شمال خاوری بوکان و 32هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و سکنه ٔ آن 89 تن است که به کردی تکلم می کنند. آب آن از زرینه رود ت...
-
غیب قلی
لغتنامه دهخدا
غیب قلی . [ غ َ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرم رود شهرستان تویسرکان که در 26هزارگزی باختر تویسرکان و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ تویسرکان به کرمانشاه واقع است . کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن 300 تن است که به کردی و فارسی سخن میگویند. آب آن از دره ٔ ...
-
غیب نما
لغتنامه دهخدا
غیب نما. [ غ َ / غ ِ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) یا غیب نمای . آنچه غیب را نشان دهد. نشان دهنده ٔ نهان . رجوع به غَیب و غیب نمای شود.
-
غیب نمای
لغتنامه دهخدا
غیب نمای . [ غ َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) رجوع به غیب نما شود : دلی که غیب نمای است و جام جم داردز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد. حافظ.باقی آنچه ضمیر منیر و رأی غیب نمای اقتضا میکند... (تاریخ غازانی چ انگلستان ص 52).ای امیر عرب ای کآینه ٔ غیب ن...
-
هاتف غیب
لغتنامه دهخدا
هاتف غیب . [ ت ِ ف ِ غ َ / غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی فرشته ای است که از عالم غیب آواز دهد و این اسم فاعل است از هتف که به معنی آواز دادن است . ازکشف و منتخب و لطایف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فرشته ای که از عالم غیب آواز دهد. (ناظم الا...
-
شاه غیب
لغتنامه دهخدا
شاه غیب . [ غ ِ] (اِخ ) دهی از دهستان درزو سایه بان بخش مرکزی شهرستان لار. دارای 196 تن سکنه . آب آن از چاه و باران . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).