کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غوطه ور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
منغط
لغتنامه دهخدا
منغط. [ م ُ غ َطط ] (ع ص ) غوطه ور در آب و آنکه خود را در آب فرومی برد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انغطاط شود.
-
ناغوش خوردن
لغتنامه دهخدا
ناغوش خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غوطه خوردن . سر به آب فروبردن . غوطه ور شدن . غوطه خوردن در آب . مغاص . غوص . غیاص . غیاصه : گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شناکه شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری .لبیبی (از صحاح الفرس ).
-
متغمس
لغتنامه دهخدا
متغمس . [ م ُ ت َ غ َم ْ م ِ ] (ع ص ) در آب فرو رفته و غوطه ور شده و غرق شده . || رنگ کرده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || متغمس فی السواد؛ خود را آراسته با لباس سیاه . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
الکترد
لغتنامه دهخدا
الکترد. [ اِ ل ِ رُ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح فیزیک ) نقطه ای است که از آن جریان الکتریک وارد جسمی میشود، و به هر یک از دو جسم هادی که در مایع الکترلیت غوطه ور است نیز اطلاق میشود: الکترد مثبت ، الکترد منفی .
-
دانسی متر
لغتنامه دهخدا
دانسی متر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام یکی از اسبابهای غوطه ور که برای سنجش سنگینی نسبی بکار رود و بر روی اصل ارشمیدس ساخته شده است . (روش تهیه ٔ مواد آلی ص 87).
-
منغمر
لغتنامه دهخدا
منغمر. [ م ُ غ َ م ِ ] (ع ص ) فرورونده ؛ یعنی غریق . (آنندراج ). فرورفته در آب و غوطه ور. (ناظم الاطباء). منغمس . (یادداشت مرحوم دهخدا) : رنگ سیاه مناسب حال کسی است که در ظلمات نفس منغمر و منغمس بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 151).- منغمر در شهوات ؛ ...
-
بارسکپ
لغتنامه دهخدا
بارسکپ . [ رُ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) ترازوی مخصوصی که بوسیله ٔ اتودو گریک فیزیک دان آلمانی اختراع گردید و از این اسباب در فیزیک برای توزین فشار اجسام غوطه ور در گاز استفاده میشود.|| نامی است که سابقاً از طرف بعض فیزیک دانها به میزان الهواء داده شده است...
-
مثرود
لغتنامه دهخدا
مثرود. [ م َ ] (ع اِ) ثرید. (منتهی الارب ) (آنندراج )(از اقرب الموارد). ترید. (ناظم الاطباء). اشکنه . ثریده . اُثرُدان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص ) ثوب مثرود؛ جامه ٔ در رنگ غوطه داده . (از منتهی الارب ). جامه ٔ غوطه ور در رنگ . || مردمجروح ...
-
لامپ
لغتنامه دهخدا
لامپ . (فرانسوی ، اِ) قسمی چراغ که مخزنی دارد و در آن مایعی قابل احتراق چون روغن و نفت و غیره ریزند و فتیله ای در آن غوطه ور باشد و بر سر لوله ای از آبگینه دارد که شعله رااحاطه کند. لامپا. || لامپ الکتریک ، حبابی از آبگینه خالی از هوا یا محتوی گازی ر...
-
رطم
لغتنامه دهخدا
رطم . [ رَ ] (ع مص ) در گل افکندن کسی را. (دهار). در کاری انداختن کسی را که نتوان از آن بیرون شد و در گل افکندن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). در کاری گرفتار و غوطه ور کردن کسی را که نتواند از آن بیرون رود. (از اقرب الموارد). || ریخ زدن ؛ رطم بسلحه ...
-
جسارت
لغتنامه دهخدا
جسارت . [ ج َ رَ ] (اِخ ) (پسر...) مقصود از آن خشیارشا پسر داریوش است . صاحب تاریخ ایران باستان آرد: وقتی آنها (یعنی پارسیها) سواحل مقدس دیان و سی نوزور را با کشتیهای خود بپوشانند و شهر نامی آتن را غارت کنند، انتقام خدایان ، اهانت ،پسر جسارت را (یعنی...
-
منغمس
لغتنامه دهخدا
منغمس . [ م ُ غ َ م ِ ] (ع ص ) به آب فرورونده ؛ یعنی غریق . (غیاث ) (آنندراج ). غوطه ور. فرورفته . منغمر : ما در صفقه ٔ این محنت و نعمت به هم مشارکیم و در عین واقعه ٔ یکدیگر منغمس . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). رنگ سیاه مناسب حال کسی است که در ظلمات...
-
دورنما
لغتنامه دهخدا
دورنما. [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) دورنماینده . که از دور بنماید. که از دور نموده شود و نمایان گردد. || (اِ مرکب ) منظره . چشم انداز. منظره که از دور ببینندش . (یادداشت مؤلف ).آنچه به چشم آید از دورجای . آنچه به دیده درآید چون از فاصله ٔ بسیار ن...
-
شناور
لغتنامه دهخدا
شناور. [ ش ِ وَ ] (ص مرکب ) آشناور. آشناگر و آب ورز. (ناظم الاطباء). شناگر. (آنندراج ) : شناور باشی از هر آب مگذرکه اندر آب پر میرد شناور. ناصرخسرو.تیر چون در کمان نهد بحری است که نهنگ شناور اندازد. خاقانی .بی همنفس خوش نتوان زیست به گیتی بی دست شناو...
-
غریق
لغتنامه دهخدا
غریق . [ غ َ ] (ع ص ) غرق شده . ج ، غَرقی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در آب غرقه شده . (مهذب الاسماء). به آب فروشونده . در آب فروشده . فرورفته در آب . در آب مرده . خبه شده در آب . کشتی شکسته ٔ فرورفته در آب . غریق امواج . فرورفته و غوطه ورشده در مو...