کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنجار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غنجار
لغتنامه دهخدا
غنجار. [ غ َ ] (اِ) سرخی باشد که زنان در روی مالند و آن راگلگونه خوانند. (فرهنگ اسدی ). سرخی باشد که زنان درروی نهند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بمعنی غازه ، و آن سرخیی باشد که زنان بجهت زیبایی بر روی خود مالند. (برهان قاطع) (از جهانگیری ). گلگونه . (فره...
-
غنجار
لغتنامه دهخدا
غنجار. [ غ ُ ] (اِخ ) عیسی بن موسی تیمی بخاری . ملقب به غنجار. (منتهی الارب ). نرشخی در تاریخ بخارا گوید: دیگر (از قضاة بخارا) عیسی بن موسی التیمی المعروف به غنجار بود که رحمه اﷲ، او را قضا دادند قبول نکرد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 3). در اللباب فی تهذی...
-
غنجار
لغتنامه دهخدا
غنجار. [ غ ُ ](اِخ ) محمدبن احمدبن محمدبن سلیمان بخاری . ملقب به غنجار صاحب تاریخ بخارا. (منتهی الارب ). و عبدالملک سباری بن عبدالرحمن راوی این تاریخ [تاریخ بخارا] است .(منتهی الارب ذیل سبر). در کتاب اللباب فی تهذیب الانساب آمده : محمدبن ابی بکربن اح...
-
جستوجو در متن
-
غنجر
لغتنامه دهخدا
غنجر. [ غ َ ج َ ] (اِ) غازه و سرخی که زنان بجهت زیبایی بر روی خود مالند. غنجره . غنجاره . (برهان قاطع). مخفف غنجار. (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). رجوع به غنجار و غنجاره شود.
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) محمدبن حسن بن علی جرجانی خیاطی . حافظ و محدث . او به ماوراءالنهر میزیست و از عمران بن موسی بن مجاشع روایت کند و غنجار از وی روایت آرد. وفات او353 هَ . ق . بوده است .
-
غنجاره
لغتنامه دهخدا
غنجاره . [ غ َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی غنجار است که غازه ٔ زنان باشد. (برهان قاطع). سرخاب . رجوع به غنجار، غنجر و غنجره شود : روزی بسان پیرزن زنگی آردت روی پیش چو هرکاره روزی چو تازه دخترکی باشدرخساره گونه داده به غنجاره . ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی ) (ان...
-
گنجار
لغتنامه دهخدا
گنجار. [ گ َ ] (اِ) بمعنی غازه باشد و آن سرخی است که زنان برروی مالند. گَنجاره . گَنجر. گَنجره . (فرهنگ رشیدی ).غازه . غَنجار. غَنجره . گلگونه . (سروری ) (برهان ) (آنندراج ). بلغونه . غلغونه . (برهان ). گلاگونه . گلغوانه . گلغونه . (جهانگیری ). آلغون...
-
غنجره
لغتنامه دهخدا
غنجره . [ غ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) سرخی و غازه باشد که زنان بر روی مالند. (برهان قاطع). غنجر. غنجار. غنجاره . رجوع به همین کلمه ها شود : پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق ریخته گلگونه اش یاوه شده غنجره .مولوی (از فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ).
-
حبیبی
لغتنامه دهخدا
حبیبی . [ ح َ] (اِخ ) مروزی . ابواحمد علی بن محمدبن عبداﷲبن محمدبن حبیب بن حمادالمروزی الحسنی . وی در مرو بخارا از جماعتی از مروزیان حدیث نقل کرد، مانند عبدالعزیزبن حاتم ، و محمدبن فضل بخاری و جز ایشان . و حفّاظی مانند ابوعبداﷲبن مندة، و ابوعبداﷲ الب...
-
گنجره
لغتنامه دهخدا
گنجره . [ گ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی گنجر است که غازه و سرخی زنان باشد که بر رخساره مالند. (برهان ). به معنی گنجر است . (آنندراج ). سرخی باشد که زنان به جهت زیبائی بر رخساره بمالند (جهانگیری ). گنجاره . گنجار. گنجر. غازه . غنجاره . غلغونه . گلگونه ...
-
واصلی
لغتنامه دهخدا
واصلی . [ ص ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالوهاب بن نصیربن عبدالوهاب بن عطأبن واصل الواصلی الرازی الصوفی مکنی به ابوسعید. از محدثان است . در رجب سال 287 متولد شد و در ربیع الاول 382 هَ . ق . در بخارا درگذشت . وی از ابوعبداﷲ محمدبن ایوب بن ضریس الرازی و یحیی...
-
نجار
لغتنامه دهخدا
نجار. [ ن َ ] (اِ) گلگونه و غازه باشد که زنان بر روی مالند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گلگونه باشد که زنان بر روی مالند. (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ).اگر استعمال شده باشد ریشه اش در سنسکریت «نجر» از «جر» بمعنی پیری است ، چه گاهی سرخاب برای ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حمدان بن عازم زندی . مکنی به ابوبکر. از مردم زند قریه ای به بخارا. و ابوعبداﷲ حافظ غنجار از او روایت کند. و جدّ او حمدان از خلف بن هشام بزار روایت کند و ابوکامل البصیر البخاری ، صاحب ترجمه را ذیل کلمه ٔ زندنه آورده ...
-
بخار
لغتنامه دهخدا
بخار. [ ب ُ ] (ع اِ) علم و فضل . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). بسیارعلم و بخارا از آن مشتق است ... چون در آن شهر عالم و فاضل بسیار بوده اند. (از فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند علم و فضل و دانش . (ناظم الاطباء) : فخر کند روزگار تو به تو زیر...