کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمز
لغتنامه دهخدا
غمز. [ غ َ م َ ] (ع ص ) مرد سست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد ضعیف . (اقرب الموارد). || مال هیچکاره و زبون و ستوران لاغر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتران و گوسفندان پست و هیچکاره . (از اقرب الموارد).
-
غمز
لغتنامه دهخدا
غمز. [ غ َ] (ع مص ) درخستن به دست . (منتهی الارب ). درخستن به دست و سخت افشردن . (آنندراج ). سخت افشردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). فشردن . مالش دادن . مالیدن . || گاز گرفتن . دندان زدن . || فروبردن سوزن و امثال آن . (دزی ...
-
واژههای مشابه
-
غمز عین
لغتنامه دهخدا
غمز عین . [ غ َ زِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمک زدن . مژه برهم زدن از روی ناز وکرشمه . (ناظم الاطباء). رجوع به غَمز و غَمزه شود.
-
غمز کردن
لغتنامه دهخدا
غمز کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخن چینی کردن . سعایت . وشایت . (تاج المصادر بیهقی ) : مرا غمز کردند کان پرسخن به مهر نبی و علی شد کهن . منسوب به فردوسی (از چهارمقاله ٔ عروضی ).غمز کردندش که اینجا کودکی است نامد او میدان که در وهم شکی است .مولوی...
-
واژههای همآوا
-
غمض
لغتنامه دهخدا
غمض . [ غ َ ] (ع مص ) آسان داشتن از کسی درخرید و فروخت . (منتهی الارب ). تساهل و آسان گیری در بیع. غموض هم آمده است . (از اقرب الموارد). || رفتن . (منتهی الارب ). رفتن در زمین و از نظر ناپدید شدن . (از اقرب الموارد). || درخلیدن و پوشیده شدن در گوشت ....
-
غمض
لغتنامه دهخدا
غمض . [ غ ُ ] (ع مص ) مااکتحلت عینی غُمضاً؛ یعنی نخفتم . (منتهی الارب ). رجوع به غَمض شود.
-
قمز
لغتنامه دهخدا
قمز. [ ق َ ] (ع مص ) فراهم آوردن چیزی . (منتهی الارب ). جمع کردن . (اقرب الموارد). || گرفتن چیزی به اطراف انگشتان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: الکلأ هنا قمز قمز؛ ای منقطع غیرمتراص ؛ بریده و نابهم چسبیده . (منتهی الارب ).در اقرب الموارد نو...
-
قمز
لغتنامه دهخدا
قمز. [ ق َ م َ ] (ع ص ) ناکس فرومایه ٔ بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || رایگان از هر چیزی . (منتهی الارب ).
-
قمز
لغتنامه دهخدا
قمز. [ ق ِ م ِزز ] (ع اِ) لبن الخیل است بضبط ابن بطوطة. رجوع به رحله ٔ ابن بطوطه و رجوع به قِمِر شود.
-
جستوجو در متن
-
غمزة
لغتنامه دهخدا
غمزة. [ غ َ زَ ] (ع مص ) یک بار به چشم اشاره کردن . (ناظم الاطباء). اسم مرت از غَمز. ج ، غَمَزات . رجوع به غَمز شود.
-
نمامی
لغتنامه دهخدا
نمامی . [ ن َم ْ ما ] (حامص ) غمازی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غمز. سعایت . سخن چینی .
-
فراپوشیدن
لغتنامه دهخدا
فراپوشیدن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب )غمز. مواراة. (تاج المصادر بیهقی ). چشم پوشی کردن .