کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمخانه
لغتنامه دهخدا
غمخانه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ماتم خانه و عزاخانه . خانه ای که در آن عزا برپا باشد. (ناظم الاطباء). خانه ٔ غم . آنجا که غم و اندوه باشد : رخت جان بربند خاقانی از آنک دل در غمخانه بگشاده ست باز. خاقانی .دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب شب روز عی...
-
جستوجو در متن
-
غم آباد
لغتنامه دهخدا
غم آباد. [ غ َ ] (اِ مرکب ) غمخانه . جای غم و اندوه : دوش با رطل گلین و می رنگین گفتم کز شما گشت غم آباد دل ویرانم .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 782).
-
غم سرای
لغتنامه دهخدا
غم سرای . [ غ َ س َ ] (اِ مرکب ) جای غم و اندوه . خانه ٔ غم . غمخانه . غمکده . غم جای . غمگاه . || کنایه از دنیاست : در غم سرای عاریت از شادی گر هیچ هست هیچکسان دارند.خاقانی .
-
عشرت کده
لغتنامه دهخدا
عشرت کده . [ ع ِ رَ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) عشرتخانه . عشرتگاه . عشرت سرا. محل عیش و عشرت : باغ و عشرتکده ایوان به ملوک ارزانی ما فقیریم و گدا کوی بتان ما را بس . حافظ (از آنندراج ).رشک عشرتکده غمخانه ٔ درویشان است آسمان کاشی کاشانه ٔ درویشان است .ظ...
-
غم آشیان
لغتنامه دهخدا
غم آشیان . [ غ َ ] (اِ مرکب ) غمخانه . آشیان غم . مجازاً بمعنی دنیا : دشمن بغلط گفت که من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم لیکن چو درین غم آشیان آمده ام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم . (منسوب به خیام ).و در غم آشیان دنیا این چه سرور و ارتیاح است ...
-
خطکشی
لغتنامه دهخدا
خطکشی . [ خ َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل کشیدن خط. عمل رسم خط. (یادداشت بخط مؤلف ). || (اصطلاح بنایان ) کشیدن خطوط بر اطراف طاقهای عمارت بعد از سفیدی برای خوشنمایی . (آنندراج ) : در جوانی دیده ام شد جلوه گاه نوخطان خطکشی پیش از سفیدی کرده ام این خ...
-
غمکده
لغتنامه دهخدا
غمکده . [ غ َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جایگاه غم و اندوه . غمخانه . غم سرا. ماتمکده . بیت الحزن . خانه ٔ دلگیر : ناف تو بر غم زدند غم خور خاقانیاکآنکه جهان را شناخت غمکده شد جان او. خاقانی .خاکش به آب سیل سرشت از پی شگون روزی که دهر غمکده ام را بنا گ...
-
بهو
لغتنامه دهخدا
بهو. [ ب َ ] (اِ) صفه و ایوان و کوشک و بالاخانه . (برهان ) (ناظم الاطباء). کوشک . (جهانگیری ). رواق . (دهار). قصر و ایوان و نشیمن . (غیاث ). خانه در پیش سرای جداگانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خانه ٔ مقدم و پیشگاه سرایها. (از تاج العروس ج 10 ص 50) ...
-
رخت بربستن
لغتنامه دهخدا
رخت بربستن . [ رَ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سفر کردن باشد. (برهان ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) : چنین گفت با شاه گویا درخت که کوتاه شد روز بربند رخت . فردوسی .فروجست رستم ببوسید تخت بسیج گذر کرد و بربست رخت . فردوسی .ز ت...
-
بسربردن
لغتنامه دهخدا
بسربردن . [ ب ِ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب )کنایه از وفا کردن . (برهان ) (انجمن آرا) (رشیدی ). بجا آوردن عهد. (ناظم الاطباء). وفای بعهد : مجنون بگذاشت از بسی جهدتا عهده بسر برد در آن عهد. نظامی .گر سرم میرود از عهد تو سر باز نپیچم تا بگویند پس از من که بس...
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . (اِ، ق ) شب گذشته . (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از غیاث ). دوشینه . دوشین . بارحه . (دهار). شب که منتهی شود به روزی که در آن باشند. دیشب . شب گذشته . مقابل دی و دیروز. (یادداشت مؤلف ) : از کوهسار دوش به ر...
-
غم
لغتنامه دهخدا
غم . [ غ َ ] (ازع ، اِ) مخفف غَم ّ. رجوع به همین کلمه شود. این لفظ عربی است بتشدید میم ، و در فارسی بتخفیف میم استعمال کنند. بدان که در کلمه ٔ مفرد فارسی الاصل حرف مشدد هیچ جا نیامده است مگر بضرورت ادغام ، چنانکه شپر که دراصل شب پر بود نام طائر معروف...
-
طاق
لغتنامه دهخدا
طاق . (اِ) سقف محدب . آسمانه . درونسو یا جانب انسی سقف . سقفی چون خرپشته کرده . عقد (طاق بنا). (منتهی الارب ) : به یک دست ایوان یکی طاق دیدز دیده بلندی او ناپدید. فردوسی .همه خانه سرگین بد از گوسفندیکی طاق بر پای و جای بلند. فردوسی .به بوزرجمهر آنگه ...
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....