کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قز
لغتنامه دهخدا
قز. [ ق َزز / ق َ ] (معرب ، اِ) معرب کژ. ابریشم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ابریشم خام بدقماش (برهان ) (آنندراج )، و گویندنوعی است از آن . (اقرب الموارد). جامه از ریسمان پیله . (منتهی الارب ). لیث گوید: قز آن است که ابریشم ازآن به دست آید، و ازا...
-
قز
لغتنامه دهخدا
قز. [ ق ِ ] (اِخ )دهی از دهستان کراب بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 20 هزارگزی شمال باختری سبزوار و 10 هزارگزی خاورجاده ٔ عمومی سبزوار به نقاب . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 1045 تن میباشد. محصول آن غلات . شغل اهالی زراع...
-
قز
لغتنامه دهخدا
قز. [ ق ِزز ] (ع ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قَزّ شود.
-
قز
لغتنامه دهخدا
قز. [ ق ُزز ] (ع مص ) پاک بودن و دور ماندن ازریم و آلایش . (منتهی الارب ). تباعد از دنس . (اقرب الموارد). || (ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِزّ و قَزّ شود.
-
جستوجو در متن
-
اغوز
لغتنامه دهخدا
اغوز. [ اُ غُزْ ] (اِخ )صورتی از اُغُز. رجوع به اغز و غز و اغوزخان شود.
-
غزی
لغتنامه دهخدا
غزی . [ غ ُزْ زی / غ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به غز (طایفه ای ). واحد غز؛ یعنی یک تن غز که گروهی از ترکان باشند. (از ناظم الاطباء). رجوع به غز شود : به راه ترکی مانا که خوبتر گویی تو شعر ترکی برخوان مراو شعر غزی .منوچهری .
-
غزان
لغتنامه دهخدا
غزان . [ غ ُ ] (اِخ ) ج ِ غز، به فارسی . رجوع به غز و فهرست تاریخ گزیده شود : آن غزان ترک خونریز آمدندبهر یغما در یکی دره شدند.(مثنوی ).
-
غزیه
لغتنامه دهخدا
غزیه . [ غ ُزْ زی ی َ ] (اِخ ) قبیله ای از ترکان . ترکان غز. رجوع به غز و نخبة الدهر دمشقی ص 263 شود.
-
جبویة
لغتنامه دهخدا
جبویة. [ ] (اِخ ) لقب پادشاهان غز و نیز لقب پادشاهان خرلخ . (مفاتیح ).
-
غزیان
لغتنامه دهخدا
غزیان . [ غ ُزْ ] (اِخ ) ج ِ غزی (منسوب به غز) همان غزان جمع غز است . غوزیان . رجوع به غز و غزان شود : و از آنجا بر زمین غزیان گذرد تا باز به آبسکون رسد. (التفهیم لاوائل صناعة التنجیم ص 170). و راه اجتیاز او [بغراخان ] بر منازل حشم غز بود و غزیان چند...
-
غزغز
لغتنامه دهخدا
غزغز. [ غ ُ غ ُ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن . (منتهی الارب ). شِدق . غُزّ. غُزغُزَة. (از اقرب الموارد).
-
غزغزة
لغتنامه دهخدا
غزغزة. [ غ ُ غ ُ زَ ] (ع اِ) همان غزغزاست . (اقرب الموارد). رجوع به غُزغُز و غُزّ شود.
-
اوغوزخان
لغتنامه دهخدا
اوغوزخان . [ اُ غُزْ ] (اِخ ) نام قدیمیترین ِ پادشاهان ترک است . گویند پدرش قره خان را بقتل رسانید. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
اغز
لغتنامه دهخدا
اغز. [ اَ غ َزز ] (اِخ ) کمیل بن اغز. بربری است . (منتهی الارب ). کمیل بن اغز، معروف است . (شرح قاموس ). و اغز اصل کلمه غز است . (یادداشت بخط مؤلف ). کلمه ایست که مسلمانان ، قبیله ٔ ترک اغز را بدان می نامیدند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ذیل کلمه ٔ غز)...
-
غزه
لغتنامه دهخدا
غزه . [ غ ُ زَ ] (اِخ ) یا غز . ابن یافث یا ابن منسک بن یافث . رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 3 جزء اول شود.