کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غدور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غدور
لغتنامه دهخدا
غدور. [ غ َ ] (ع ص ) بی وفا، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غادر. غادرة. ج ، غُدُر. (اقرب الموارد). || شتر ماده که از گله پس ماند، و اگر چوپان خود شتر را ترک کند آن را غدیرة گویند. (از تاج العروس ).
-
واژههای همآوا
-
قدور
لغتنامه دهخدا
قدور. [ ق َدْ دو ] (اِخ ) ابن محمدبن سلیمان مشهور به مستغانمی فقیهی است از مردم مَستَغانِم از ولایت وهران . وی در حدود بیست تألیف دارد. از آنهاست : 1 - جلاءالران در مواریث . 2 - دررالفیض اللدفی فیما یتعلق بالکسب العیانی و السنی . به سال 1322 هَ . ق ...
-
قدور
لغتنامه دهخدا
قدور. [ ق ُ ] (ع مص ) توانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) ج ِ قِدْر. (منتهی الارب ) (ترتیب عادل ).
-
جستوجو در متن
-
غدورة
لغتنامه دهخدا
غدورة. [ غ َ رَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ پس مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صاحب تاج العروس گوید: غدور بر وزن صبور، شتر ماده ای است که خودش از گله پس ماند و بدان نرسد، و در بعض نسخه ها غدورة به زیادت «ها» آمده ولی صواب غدور است . (تاج العروس ). رجوع به...
-
غادرة
لغتنامه دهخدا
غادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) تأنیث غادر. غدار. غَدور. غَدّارة. ج ، غادرات . غوادر. (اقرب الموارد).
-
غدر
لغتنامه دهخدا
غدر. [ غ ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ غدیر. (اقرب الموارد). || ج ِ غَدور. (اقرب الموارد). حیله گران و غدّاران . (ناظم الاطباء).
-
غادر
لغتنامه دهخدا
غادر. [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غدر. بی وفا. غدار. مرد بی وفا. (منتهی الارب ). غِدّیر. (تاج العروس ). غُدَر. و یقال فی شتم الرجل یا غُدَر؛ ای یا غادر. (اقرب الموارد). غُدور. (تاج العروس ). یا مَغدَر و یا مَغدِر و یا ابن مَغدَر؛ ای یا غادر. و هو مما ...
-
بی وفا
لغتنامه دهخدا
بی وفا. [ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + وفا) که وفا ندارد. مقابل وفادار. مقابل باوفا. کسی که عهد و پیمان را بسر نبرد و دوستی را به آخر نرساند. (ناظم الاطباء). زنهارخوار. کسی که پای بند وفا نیست : با خردومند بی وفا بود این بخت خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت...