کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عوار
لغتنامه دهخدا
عوار. [ ع ِ / ع َ /ع ُ ] (ع اِ) دریدگی و کفتگی جامه . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن . (از اقرب الموارد). || عیب . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): سلعة ذات عوار؛ کالای عیب دار و معیب . (از اقرب ...
-
عوار
لغتنامه دهخدا
عوار. [ ع ُ ] (اِخ ) (ابن ...) کوهی است . (از معجم البلدان ).- ابناعوار ؛ دو قله است در شعر راعی . (از معجم البلدان ).
-
عوار
لغتنامه دهخدا
عوار. [ ع ُوْ وا ] (ع اِ) خاشاک و خاکستر چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خاشاک در چشم . (ناظم الاطباء). خاشاک . (از اقرب الموارد). || فرستوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پرستوک . (ناظم الاطباء). فراشتک . (دهار). خطاف . (اقرب الموارد). || گوشتپاره ای...
-
واژههای مشابه
-
ذات عوار
لغتنامه دهخدا
ذات عوار. [ ت ُ ع ِ ] (ع ص مرکب ) آهمند. معیوب . فاسد.
-
بی عوار
لغتنامه دهخدا
بی عوار. [ ع ِ / ع َ / ع ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + عوار) بی عیب : اختیار دست او جود است جود بی ریااعتقاد رای او عدل است عدل بی عوار. ناصرخسرو.و رجوع به عوار شود.
-
واژههای همآوا
-
آوار
لغتنامه دهخدا
آوار. (اِخ ) نام قومی ازمردم ارال و آلتائی که مدت سه قرن بر اروپا تاختن بردند و در 168 هَ .ق . شارلمانْی آنان را دفع کرد.
-
آوار
لغتنامه دهخدا
آوار. (ص ) از خانمان و یا وطن و جز آن دورافتاده . دربدر : لجاج ومشغله ماغاز تا سخن گویم که ما ز مشغله ٔ تو ز خانه آواریم . ناصرخسرو.بمن سپرد و ز من بستدند فرعونان شدم بعجز و ضرورت ز خانمان آوار. مسعودسعد.تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک توبا خوی ...
-
اوار
لغتنامه دهخدا
اوار. [ اَ ] (اِ) دفتر و حساب دیوانی . (آنندراج ) (هفت قلزم ) (برهان ). رجوع به اوارجه شود.
-
اوار
لغتنامه دهخدا
اوار. [ اُ ] (ع اِ) گرما و هوای گرم . (هفت قلزم ). گرمی آتش و آفتاب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (برهان ). گرما. (مهذب الاسماء). || دود زبانه ٔ آتش . || تشنگی . || باد جنوب . ج ، اُوُر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
اوعر
لغتنامه دهخدا
اوعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) دشوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
اوعر
لغتنامه دهخدا
اوعر. [ اَ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وعر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وعر شود.
-
جستوجو در متن
-
عواور
لغتنامه دهخدا
عواور. [ ع َ وِ ] (ع اِ) ج ِ عُوّار. رجوع به عوار شود.