کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبرینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنبرینه
لغتنامه دهخدا
عنبرینه . [ عَم ْ ب َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به عنبر. عنبری . مشکی و سیاه و یا خوشبوی چون عنبر : گیسوت عنبرینه و گردن تمام عودمعشوق خوبروی چه محتاج زیور است . سعدی .رجوع به عنبرین شود. || (اِ مرکب ) خوشبویی که از مشک و عنبر و عود سازند. (ناظم ال...
-
واژههای مشابه
-
طوق عنبرینه
لغتنامه دهخدا
طوق عنبرینه . [ طَ/ طُو ق ِ عَم ْ ب َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طوق عنبر. کنایه از نودمیدگی خط خوبان . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
غشه
لغتنامه دهخدا
غشه . [ غ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی عنبرینه است . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف ). رجوع به عنبرینه شود.
-
اینه
لغتنامه دهخدا
اینه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) صورت قابل تلفظ «ینه » علامت نسبت که در آخر کلمات آید چون : پلاسینه . نرینه . مکینه . عنبرینه . دیرینه و... رجوع به «ینه » شود.
-
غالیه ساختن
لغتنامه دهخدا
غالیه ساختن . [ ی َ / ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) عطاری . بوی خوش سازی . خوشبوی سازی : شب عقد عنبرینه ٔ گردون فروگسست تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش .خاقانی .
-
دوچنبری
لغتنامه دهخدا
دوچنبری . [ دُ چ َ ب َ ] (اِ مرکب ) ظاهراً نوعی قماش بوده است از هند : این غلبه جماعتی بازارگان قماشند جمله صاحب پایژه ٔ عنبرینه ... بعضی راه مصر بریده مثل دق و دبیقی و قصب و بندقی چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی ساغری و دوچنبری و بیرم سل...
-
عنبرچه
لغتنامه دهخدا
عنبرچه . [ عَم ْ ب َ چ َ / چ ِ ](اِ مرکب ) نوعی از زیور است که پرعنبر کنند و بر گردن اندازند. (برهان قاطع). زیوری است از عالم اوربی در هندوستان که جوف آن به عنبر آلوده کنند و دور آن گوهر نیم رو آویزند. و عنبرینه نیز به همین معنی است .(از آنندراج ). ن...
-
کیف
لغتنامه دهخدا
کیف . (اِ) دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند. (ناظم الاطباء). آلتی چرمین که در آن کاغذ، نوشت افزار و اشیاء دیگر گذارند. بعضی حدس زده اند اصل کیف ، کِنْف عربی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). انواع دارد: کیف پول ، کیف دستی ، کیف بغلی ، ...
-
عنبرین
لغتنامه دهخدا
عنبرین . [ عَم ْ ب َ] (ص نسبی ) منسوب به عنبر. عنبری . آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا مشکی و سیاه چون عنبر : آری مرا بدان کت برخیزم وز زلف عنبرینت بیاویزم . سروری (از فرهنگ اسدی ).خانهای زرین و جواهر و عنبرین ها و کافورین ها و مشک و عود بسیار در آن...
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع ِ] (ع اِ) گردن بند و حمیل و رشته ٔ مروارید. (منتهی الارب ). قلاده . (اقرب الموارد). گردن بند زنان ، و یکدانه .(دهار). یکدانه . (السامی فی الاسامی ). سلک مروارید وگلوبند که آن را به هندی هار گویند. (غیاث اللغات ).ج ، عُقود. (منتهی الارب ) (اق...
-
معشوق
لغتنامه دهخدا
معشوق . [ م َ ] (ع ص ) دوست داشته . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). کسی و یا چیزی که آن را دوست می دارند و آنکه از کسی دلربایی کند و دلبر. (ناظم الاطباء).که بدو شیفته شده باشند. دلبر. دلدار. جانان . جانانه . محبوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخد...
-
کفایت
لغتنامه دهخدا
کفایت . [ ک ِ ی َ ] (ع اِمص ) کفایة. حصول چیزی در صورت استغنای از غیر آن چیز و عدم احتیاج به غیر. (ناظم الاطباء). بسندگی . (فرهنگ فارسی معین ). || قابلیت و لیاقت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شایستگی . کاردانی : چنین مردی به زعامت پیلبانان در...
-
زیور
لغتنامه دهخدا
زیور. [ زی وَ ] (اِ) بمعنی زینت و آرایش باشد و آنچه بدان زینت و آرایش کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنچه زیب و آرایش بدان بحاصل آید. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی زینت باشد و این لغت در اصل «زیب ور» بوده یعنی صاحب زیب ، «با» را حذف کردند... (انجمن آرا) ...