کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنابی
لغتنامه دهخدا
عنابی . [ ع ُن ْ نا ] (ص نسبی ) منسوب به عناب که مشهور است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رنگی است معروف که رنگ سرخ باشد، و به تخفیف نون هم آمده است . (آنندراج ). رنگ سرخ شبیه به رنگ عناب . (ناظم الاطباء). به رنگ عناب . عنابگون . عناب رنگ .
-
جستوجو در متن
-
غباریه
لغتنامه دهخدا
غباریه . [ غ ُ ی َ ] (اِ) درختی است کوهی و میوه ٔ آن سرخ رنگ میباشد به مقدار عنابی کوچک و بعضی گویند نام همان میوه است و آن را به عربی عنب الدب خوانند. (برهان ). عنب الدب . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ).
-
گلناری
لغتنامه دهخدا
گلناری . [ گ ُ ] (ص نسبی ) هرآنچه برنگ گلناربود. عنابی رنگ . (ناظم الاطباء). سرخ رنگ : حجله و بزمه ای بزرکاری حجله عودی و بزمه گلناری . نظامی .مرا ز نان جو خویش چهره کاهی به که از شراب حریفان سفله گلناری .امیدی رازی .
-
افرذیتوبولیس
لغتنامه دهخدا
افرذیتوبولیس . [ اُ رُ ] (اِخ ) نام چند شهر قدیمی مصر است : 1- شهری در ساحل چپ رود نیل بوده که آنرا اطفیج نامند. 2- نام شهری در صعید نیل که همان ادفو کنونی باشد. 3- نام شهر دیگری است در صعید که در ترعه در محاذی نیل قرار گرفته و گویند همان عنابی کنونی...
-
کلیجه
لغتنامه دهخدا
کلیجه . [ ک ُج َ / ج ِ ] (اِ) جامه ٔ پنبه دار آجیده کرده . (ناظم الاطباء). جامه ٔ پنبه دار آجیده . کلیچه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیچه شود. || جامه ٔ نیم آستین کوتاه تر از قبا که در روی قبا پوشند. (ناظم الاطباء). قسمی لباس که بر روی دیگر جام...
-
بادام
لغتنامه دهخدا
بادام . (اِخ ) (آب ...) آبی است بنزدیکی محال قبی میتن ، نزدیک شهر کَش ترکستان و در کنار آن مابین قوای امیرتیمور و دشمنان جنگی درگرفته و غلبه باامیرتیمور بوده است : بیکبار مردان میدان پیکار تیغ و خنجر در یکدیگر بسته ابواب کشش و کوشش برگشادند و کنار آب...
-
نظام الدین
لغتنامه دهخدا
نظام الدین . [ ن ِ مُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن تاج الدین عمربن مسعود، از آل برهان (بنی مازه ) است که در بخارا امارت و هم ریاست مذهب حنفی داشتند. وی بر اثر اختلافی که با پدر داشت از آنجا فرار کرد و به مرو رفت و ازآنجا به دعوت قمرالدین ملک آموی بدان دیار ع...
-
سرانگشت
لغتنامه دهخدا
سرانگشت . [ س َ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) معروف که آن را به حنا رنگین کنند. (آنندراج ). انمله . بنان . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : چون سرانگشت قلم گیر من از خطبدیعدر خط مهر من انگشت نمائید همه . خاقانی .به خون عزیزان فروبرده چنگ سرانگشتها کرده عنا...
-
سرخ
لغتنامه دهخدا
سرخ . [ س ُ ] (ص ) رنگی معروف . (آنندراج ). شنجرف . زنجفر. (زمخشری ). احمر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). انواع آن : آتشی . ارغوانی . بلوطی . پشت گلی . جگرکی . حنایی . خرمایی . دارچینی . زرشکی . شاه توتی . صورتی . عنابی . قرمز. گل سرخی . گل کاغ...
-
سلب
لغتنامه دهخدا
سلب . [ س َ ل َ ] (ع اِ)مطلق جامه . (آنندراج ). پوشش . (تفلیسی ) : نگارینا شنیدستم که گاه محنت و راحت سه پیراهن سلب بوده ست یوسف را بعمر اندر. رودکی .ما برفتیم و شده نوژان کخلان ؟ پس مابشبی گفتی تو کش سلب از انقاش است . منجیک .ثوب عنابی گشته سلب قوس ...
-
ساق
لغتنامه دهخدا
ساق .(ع اِ) پوزه ٔ پای . (مهذب الاسماء). میان بندِ پا و بچول است . (شرح قاموس ). مابین شتالنگ و زانو. ج ، سوق و سیقان و اساوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مابین الکعب و الرکبة. (قطر المحیط). از زانو تا شتالنگ . (دهار). طرف پائین انسان و حیوان از زانو...
-
ساعد
لغتنامه دهخدا
ساعد. [ ع ِ ] (ع اِ) بازوی مردم . (منتهی الارب ) (آنن-دراج ). بازو. (غیاث از صراح و منتخب ). || ذراع . (شرح قاموس ). در استعمال فارسیان مابین کف دست و آرنج را گویند. (غیاث ). رَش ّ. (دهار). از مچ دست تا آرنج . ارش . رش دست . آرنج . پیلسته . مابین مرف...
-
حاجی سلیمان
لغتنامه دهخدا
حاجی سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) کاشانی از شعرای مائه ٔ دوازدهم و اوائل مائه ٔ سیزدهم هجری است . تخلص او صباحی و از مردم بیدگل ، از توابع کاشان میباشد وی در عصر امراء زندیه بود و با آنان ارتباط داشته و آنها را مدح گفته است و چون علیمرادخان زند، در او...
-
دستار
لغتنامه دهخدا
دستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. دست خوش . شسته . شوب . فَدام . (منتهی الارب ). فلرز. فلرزنگ . فلغز. گرنک . لارزه . مندیل . ...