کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمل شمسی و قمری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عمل شمسی و قمری
لغتنامه دهخدا
عمل شمسی و قمری . [ ع َ م َ ل ِ ش َ ی ُ ق َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح مهوسان ، طلا و نقره ساختن . (آنندراج ) : روز و شبی را که کیمیاگر ایجاد به عمل شمسی و قمری خزینه ٔ فیض سازد. (نعمتخان عالی ، از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
عمل ساختن
لغتنامه دهخدا
عمل ساختن . [ ع َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) بوجود آوردن . ایجاد کردن : صورت ما را که عمل ساختندقسمت روزی به ازل ساختند.نظامی .
-
عمل گیسو
لغتنامه دهخدا
عمل گیسو. [ ع َ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوائی است از موسیقی که به هندی دهناسری گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
عمل یافتن
لغتنامه دهخدا
عمل یافتن . [ ع َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) انجام گرفتن . به مرحله درآمدن . بار آمدن . پرورده شدن . درست شدن . رجوع به عمل یافته شود.
-
عمل آورنده
لغتنامه دهخدا
عمل آورنده . [ ع َ م َ وَ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) سازنده .- به عمل آورنده ؛ مهیاکننده . سازنده .
-
عمل داری
لغتنامه دهخدا
عمل داری . [ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) مأمور دیوان شدن . (از ناظم الاطباء). تکفل شغل دیوانی . امر تحصیل خراج : آمدن خواجه ابومنصور خوافی به عملداری سیستان . (تاریخ سیستان ). آخر بواسطه ٔ عمل داری ، به خواجه نورالدین مشهور شده بود. (مزارات کرمان ص 31).
-
عمل فرما
لغتنامه دهخدا
عمل فرما. [ ع َ م َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه مأموریت دهد. آنکه شغل دیوانی دهد : جان فشانم عقل پاشم فیض رانم دل دهم طبع عالم کیست تا گردد عمل فرمای من .خاقانی .
-
عمل گزار
لغتنامه دهخدا
عمل گزار. [ ع َ م َ گ ُ ] (نف مرکب ) عمل دار. انجام دهنده ٔ عمل دیوانی . بعهده دارنده ٔ عمل .
-
عمل گزاری
لغتنامه دهخدا
عمل گزاری . [ ع َ م َ گ ُ ] (حامص مرکب ) انجام دادن عمل . ادای عمل دیوانی . سپردن عمل دیوانی به کسی : از تو سخن عمل گزاری از بنده دعا ز بخت یاری .نظامی .
-
عمل یافته
لغتنامه دهخدا
عمل یافته . [ ع َ م َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) درست شده . پرورده شده : بیا ساقی آن زیبق تافته به شنگرف کاری عمل یافته .نظامی .
-
نامه ٔ عمل
لغتنامه دهخدا
نامه ٔ عمل . [ م َ / م ِ ی ِ ع َ م َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نامه ٔ اعمال : ملک از بهرنامه ٔ عملت خویشتن وقف کرده بر تهلیل . انوری .رجوع به نامه ٔ اعمال شود.
-
حسن عمل
لغتنامه دهخدا
حسن عمل . [ ح ُ ن ِ ع َم َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نیکوکاری : جزای حسن عمل بین که روزگار هنوزخراب می نکند بارگاه کسری را.؟
-
خوش عمل
لغتنامه دهخدا
خوش عمل . [ خوَش ْ / خُش ْ ع َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه عمل نکو دارد. خوب عمل . با عمل خوب . با عمل خوش . خوش کردار. خوش رفتار.
-
خون عمل کردن
لغتنامه دهخدا
خون عمل کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خون دفع کردن . خون کار کردن . وقتی در مدفوع حیوان یاآدمی خون دیده شود گویند معده ٔ او خون عمل می کند.