کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علیل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چس نفس
لغتنامه دهخدا
چس نفس . [ چ ُ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) پرحرف . شخص هرزه درا و یاوه گو. پرچانه و مهمل گو. رجوع به چس نفسی و چس نفسی کردن شود. || آدم ضعیف و علیل .
-
موش مردگی
لغتنامه دهخدا
موش مردگی . [ م ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) موش مرده بودن . حالت و صفت موش مرده . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عامیانه ) ناتوانی و زبونی و ضعف و نیازمندی دروغین و ساختگی . چون موش مرده ناتوان و بیکاره و زبون و هیچکاره بودن وانمودن . (از یادداشت مؤلف )....
-
بار بستن زبان
لغتنامه دهخدا
بار بستن زبان . [ ب َ ت َ ن ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ظهور کردن رنگ از جهت غلبه ٔ یکی از اخلاط چهارگانه . درین حال گویند زبان بار بست ،و عدم اقتدار بر گفتار که آن نوع بیماری است . فائده : از اهل زبان بتحقیق پیوسته که حالتی است در مرض ک...
-
بیمارخیز
لغتنامه دهخدا
بیمارخیز. (نف مرکب ) کسی که از بیماری برخاسته باشد و اغلب که خیز در این ترکیب بمعنی خاستن است ، یعنی کسی که خاستن او مثل بیماران بود و این در حالت نقاهت باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). بیمارناک . بیمارغنج : چون معالجت خواهی کردن اندیشه کن از خورشهای پی...
-
اعلال
لغتنامه دهخدا
اعلال . [ اِ ] (ع مص ) خداوند شتران دوبار آب خورده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوباره خوراندن قوم شتران خود را. (از اقرب الموارد). || دوباره آب خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوباره آب خورانیدن . (از اقرب الموار...
-
بستن
لغتنامه دهخدا
بستن . [ ب َ ت َ ] (مص ) پهلوی بستن . از ریشه ٔ اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن . فراهم کشیدن . پیوستن . ضد گشودن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ص 278). مقابل گشادن لازم و متعدی هر دو آ...
-
لاغر
لغتنامه دهخدا
لاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزو...
-
ناتوان
لغتنامه دهخدا
ناتوان . [ ت َ ] (ص مرکب ) علیل . بیمار. (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. دردمند : بادا دل محبش همواره با نشاطبادا تن عدویش پیوسته ناتوان . فرخی .هر چند ناتوانیم از این علت . (تاریخ بیهقی ص 517). امیر گفت خواجه بر چه حال است ؟ گفت ناتوان است . (تاریخ بی...
-
ورم
لغتنامه دهخدا
ورم . [ وَ رَ ] (ع اِ) آماس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و آن در اصطلاح پزشکان عبارت است از ماده ای که در اندرون جرم عضو تولید و سبب افزایش حجم عضو به شکلی خارج ازحد طبیعی شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (بحر الجواهر). برآمدگی انسا...
-
استیناف
لغتنامه دهخدا
استیناف . [ اِ ] (ع مص ) استئناف . از نو گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). نو کردن . از نو کردن . تجدید. از سر گرفتن . از سر گرفتن کار و آغاز کردن آن : ناصرالدین از این کلمات متأذی شد و طراوت آن حال بذبول رسید و مکاتبه ٔ دیگر رسانیدند مشتمل بر استیناف م...
-
بازنشستگی
لغتنامه دهخدا
بازنشستگی . [ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب )تقاعد. (لغات مصوبه فرهنگستان ). دورانی را که معمولاً در اواخر عمر، عضو اداره یا مؤسسه ای پس از مدتی خدمت ، بدون انجام دادن کار، حقوق خود را از صندوق آن اداره یا مؤسسه دریافت میدارد. بر طبق آخرین قانون ت...
-
بیمار
لغتنامه دهخدا
بیمار. (ص ) ناتوان و خسته . (برهان ). ناتوان ومریض . (انجمن آرا). مریض . (شرفنامه ٔ منیری ). ناتندرست . دردمند. ناتوان . ناخوش . رنجور. (ناظم الاطباء). این لفظ مرکب است از بی (کلمه ٔ نفی ) به اضافه ٔ مار، بمعنی صحت و شفا. (از فرهنگ نظام ). آرنده ٔ بی...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...
-
ابوعمر
لغتنامه دهخدا
ابوعمر. [اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) الزاهد. محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم باوردی خراسانی ملقب بمطرّز و معروف بغلام ثعلب نحوی لغوی . ابن خلکان گوید: او یکی از مشاهیر ائمه ٔ لغت و بسیارتألیف است . وی زمانی از اصحاب ابی العباس ثعلب بود و از این رو بغلام ثعلب اش...
-
دف
لغتنامه دهخدا
دف . [ دَ ] (اِ) چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوالان نوازند. (از برهان ). نام ساز معروف . (غیاث ) (آنندراج ). طبل و دهل و طبل یک پوسته و تبوراک . (ناظم الاطباء). سازی که...