بیمارخیز. (نف مرکب ) کسی که از بیماری برخاسته باشد و اغلب که خیز در این ترکیب بمعنی خاستن است ، یعنی کسی که خاستن او مثل بیماران بود و این در حالت نقاهت باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). بیمارناک . بیمارغنج : چون معالجت خواهی کردن اندیشه کن از خورشهای پیران و جوانان و بیمارخیزان . (قابوسنامه ).
چو دیو از زحمت مردم گریزان
فتان خیزان تر از بیمارخیزان .
فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوابخش بیمار و بیمارخیز.
شده گرم از نسیم مشک بیزش
دماغ نرگس بیمارخیزش .
- تن بیمارخیز ؛ آنکه غالباً بیمار و علیل و رنجور است . آنکه در حال نقاهت باشد : [ خمر ] رنجگی بافراط را بنشاند و تن بیمارخیز را باز عادت برد. (الابنیه عن حقایق الادویه ).
دل تاریک روزم را شب آمد
تن بیمارخیزم را تب آمد.