کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علقم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
علقم
لغتنامه دهخدا
علقم . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) هر چیز تلخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حنظل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کبست . زهرگیاه . || حنظل ، در صورتی که بسیار تلخ باشد. (از اقرب الموارد). || کُنار تلخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا...
-
جستوجو در متن
-
گندناگوهر
لغتنامه دهخدا
گندناگوهر. [ گ َ دَ گ َ / گُو هََ ] (اِ مرکب ) نباتی است که آن را علقم می گویند، و آن حنظل است که هندوانه ٔ تلخ باشد! و بعضی گویند گندناگوهر بیاره ٔ هندوانه ٔ تلخ است که بوته ٔ حنظل باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
عدس المر
لغتنامه دهخدا
عدس المر. [ ع َ دَ سُل ْ م ُرر ] (ع اِ مرکب ) تخم نوعی از سوسن بَرّی است ، و گویند اسم علقم است . (تحفه ص 181).
-
کوسته
لغتنامه دهخدا
کوسته . [ ک َ وَ ت َ / ت ِ ] (اِ) کرستو. حنظل . (ناظم الاطباء). حنظل . علقم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): النقف ؛ شکافتن کوسته و شکستن دماغ . (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت ایضاً).
-
علقمة
لغتنامه دهخدا
علقمة. [ ع َ ق َ م َ ] (ع مص ) انداختن چیز تلخ در طعام و تلخ کردن آن . || تلخ شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) تلخی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) واحد علقم ، یعنی یک دانه حنظل یا یک دانه کُنار تلخ . (ناظم الاطباء).
-
اردفنافی
لغتنامه دهخدا
اردفنافی . [ اَ رِ ف َ ] (اِ) بلغت یونانی نباتی است صحرائی ، جهت گزندگی جانوران خصوصاً زنبورطلی کنند نافع باشد و آنرا بعربی قثاءالحمار خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). قثاءالحمار. قثاء بری . خیارزه سپند. علقم . سیماهنگ . بیوه و عصاره ٔ آنرا ((اُومادا...
-
بشبش
لغتنامه دهخدا
بشبش . [ ب ُ ب ُ / ب َ ب َ ] (اِ) برگ حنظل را گویند که خربزه ٔروباه باشد و در عربی علقم خوانند. (برهان ) (آنندراج ). برگ حنظل . (ناظم الاطباء) (دزی ج 1 ص 88) (مفردات ابن بیطار). اسم برگ حنظل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
خربزه ٔ روباه
لغتنامه دهخدا
خربزه ٔ روباه . [ خ َ ب ُ زَ / زِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )حنظل را گویند و آنرا به کرمانی خرزهره و بعربی علقم می نامند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هندوانه ٔ ابوجهل . کبست . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
لوفا
لغتنامه دهخدا
لوفا. (اِ) خیری . عَلقم . حَنظل . قثاءالحمار. قنطوریون . داروئی است که آن را قنطوریون خوانند. خوردن آن زنان را بچه ٔ مرده از شکم برآرد و بعضی گویند نوعی از حی العالم است . (برهان ). به عبرانی حی العالم است ونزد بعضی قنطوریون صغیر است . (تحفه ٔ حکیم م...
-
طاخک
لغتنامه دهخدا
طاخک . [ خ َ ] (اِ) نوعی از درخت که آن را طاق گویند. و به عربی علقم (؟) خوانند. بعضی گویند میوه ٔ درخت طاق است . بعضی دیگر گویند ثمره ٔ درختی است که آن را در گرگان زهر زمین گویند، اگر بهائم برگ آن را بخورند بمیرند. (برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع...