کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقد کردن
لغتنامه دهخدا
عقد کردن . [ ع َک َ دَ ] (مص مرکب ) منعقد کردن : بنده از ملامت ترسید و از ایشان محضری خواست ، عقد کردند. (تاریخ بیهقی ص 54). || ازدواج کردن و زناشوئی نمودن . (ناظم الاطباء). این ترکیب در تداول فارسی زبانان به معنی اجرای صیغه ٔ مزاوجت و نکاح است ، و ظ...
-
واژههای مشابه
-
عقد نمکین
لغتنامه دهخدا
عقد نمکین . [ ع َ دِ ن َ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نکاح متعه . (غیاث اللغات ). متعه . (از آنندراج ). عقد روان . و رجوع به عقد روان شود : دختر رز که بود چون زن بی مهر حرام من به عقد نمکین از چه حلالش نکنم .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
عقد امان
لغتنامه دهخدا
عقد امان . [ ع َ دِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امان نامه . ج ، عقود امان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عقد رو
لغتنامه دهخدا
عقد رو. [ ع ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زیب و زیوری چون حلقه ای از گل یا زر و جواهر بر گرد روی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
عقد روان
لغتنامه دهخدا
عقد روان . [ ع َ دِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نکاح متعه . (غیاث اللغات ). متعه که به مذهب اهل تشیع جایز است ، به خلاف اهل سنت و جماعت . عقد نمکین . (آنندراج ) : ای شیشه می عقد دهن بسته نشینی با جام مکن عقد روان دختر رز را.میرزا صائب (از آنندراج ).
-
عقد زفاف
لغتنامه دهخدا
عقد زفاف . [ ع َ دِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نکاح . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : نه ترا عقد زفاف است در این پرده ضرورنه مرا صبر و سکون داده دراین دار خدای .محمد عرفی (از آنندراج ).
-
عقد شدن
لغتنامه دهخدا
عقد شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به ازدواج کسی درآمدن . به شوی رفتن دختر یا زن .
-
واسطه ٔ عقد
لغتنامه دهخدا
واسطه ٔ عقد. [ س ِ طَ / طِ ی ِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) گرانبهاترین گوهر گردن بند که در وسط آن قرار دارد : سپاس و حمد و ثنا و شکر آفریدگار راعز اسمه که خطه ٔ اسلام و واسطه ٔ عقد عالم را بجمال جلال و رأفت آراسته گردانیده است . (کلیله و دمنه ). ن...
-
هم عقد
لغتنامه دهخدا
هم عقد. [ هََ ع ِ ] (ص مرکب ) دو یا چند مهره که در یک گردن بند باشند : گذشتند و ما نیز هم بگذریم که چون مهره هم عقد یکدیگریم . نظامی (شرفنامه ص 234). || مجازاً، مشابه . همانند. به یکدیگر ماننده : چونکه بخرد نظر بر آن انداخت آن دو هم عقد را ز هم نشناخ...
-
ذات عقد
لغتنامه دهخدا
ذات عقد. [ ت ُ ع ُ ق َ ] (ع ص مرکب ) پرگره .
-
گهر عقد فلک
لغتنامه دهخدا
گهر عقد فلک . [ گ ُ هََ رِ ع ِ دِ ف َ ل َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ستاره های آسمانی است . (از فرهنگ رشیدی ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
صد و چهارده عقد
لغتنامه دهخدا
صد و چهارده عقد. [ ص َ دُ چ َ دَه ْ ع ِ ] (اِخ ) صدف صد و چهارده عقد. قرآن مجید است که دارای صد و چهارده سوره است . رجوع به صدف شود.
-
واسطه ٔ عقد نجوم
لغتنامه دهخدا
واسطه ٔ عقد نجوم . [ س ِ طَ / طِ ی ِ ع ِ دِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ) (آنندراج ).
-
حل و عقد
لغتنامه دهخدا
حل و عقد. [ ح َل ْ ل ُ ع َ] (ترکیب عطفی ) گشودن و بستن . گشادن و بستن . (غیاث )(از آنندراج ). رتق و فتق . نقض و ابرام : عزم جزم تو بحل و عقد ملک چون ستاره ثابت و سیار باد. مسعودسعد (دیوان ص 124).که تا شاه بر حل و عقدی که داشت نیابت کن خویشتن را گماشت...