کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقابی
لغتنامه دهخدا
عقابی . [ ع ُ ] (اِخ ) منسوب به عقابة، و از آنان اواب بن عبداﷲبن محمد حضرمی عقابی شهرت دارد که محدث بود و از ابن بکیر و ابن عفیر روایت کرده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عقابی
لغتنامه دهخدا
عقابی . [ ع ُ ] (حامص ) عقاب بودن . عقاب شدن . کنایه از بلندپروازی . شعر ذیل از نظامی در وصف معراج رسول اکرم است و گویای اینکه رسول اکرم چون به قصد پرواز به اوج افلاک بر براق نشست ، براق تیزپر از جای جهید : چون درآورد در عقابی پای کبک علوی خرام جست ز...
-
واژههای مشابه
-
خولنجان عقابی
لغتنامه دهخدا
خولنجان عقابی . [ ل َ ن ِ ع ُ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) نوعی از خولنجان است . رجوع به خولنجان شود.
-
جستوجو در متن
-
نخجیرسازی
لغتنامه دهخدا
نخجیرسازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل نخجیرساز : عقابی که نخجیرسازی کندبه ناورد صد گونه بازی کند.نظامی .
-
عقابة
لغتنامه دهخدا
عقابة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از حضرموت و نسبت بدان عُقابی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
دفوف
لغتنامه دهخدا
دفوف . [ دَ ] (ع ص ) عقاب دفوف ؛ عقابی که نزدیک زمین رسیده باشد وقت فرودآمدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
گانی مد
لغتنامه دهخدا
گانی مد. [ م ِ ] (اِخ ) شاهزاده ٔ ترویای پسر ترُس و کالیروئه پسر زاوش [ زئوس ] بشکل عقابی درآمد و او را درربود و سمت شربتداری خدایان داد.
-
قعولة
لغتنامه دهخدا
قعولة. [ ق َع ْ وَ ل َ ] (ع ص ) (عقاب ...) عقابی که بر سر کوه جای گیرد. || (مص ) رفتن مانند کسی که خاک رابا یک گام به روی گام دیگر پاشد. (اقرب الموارد).
-
عادت گرفتن
لغتنامه دهخدا
عادت گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خوی پذیرفتن . خوی کردن . معتاد شدن : گر عقابی بگیر عادت جغدور پلنگی بگیر خوی گراز.
-
استنسار
لغتنامه دهخدا
استنسار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نسری کردن . عقابی نمودن . کرکسی نمودن . به کرکس مانستن در قوّت : اِن ّ البغاث بارضنا تستنسر. (مجمع الامثال میدانی ص 35).
-
باب العقاب
لغتنامه دهخدا
باب العقاب . [بُل ْ ع ُ ] (اِخ ) از دروازه های شهرالمریه در اندلس بوده است که بر بالای آن شکل عقابی از سنگ نقش است و دارای منظره ٔ شگفتی است . (الحلل السندسیه ج 1 ص 202)
-
ستونه کردن
لغتنامه دهخدا
ستونه کردن . [س ِ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) موج زدن : سبک زبانه زند ناگه و ستونه کندز تیغ و نیزه ٔ سلطان صفدر آتش و آب . مسعودسعد. || حمله کردن : عقابی که از بی پری شد زبون ستونه کند لیک هم بر ستون .خسرو (از آنندراج ).
-
عجزاء
لغتنامه دهخدا
عجزاء.[ ع َ ] (ع ص ) زن کلان سرین . مؤنث ِ اَعْجَز. || (اِخ ) ریگستانی است بلند. || (ص ، اِ)عقاب کوتاه دم . || عقابی که در دم او پر سفید باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زنی که کف دست او درشت باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الشدید...