کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عطاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عطاری
لغتنامه دهخدا
عطاری . [ ع َطْ طا ] (حامص ) شغل و عمل عطار. (فرهنگ فارسی معین ). شغل و پیشه ٔ دوافروش . (ناظم الاطباء). عِطارة. (از منتهی الارب ). رجوع به عطار و عطارة شود. || (اِ) دکان عطار. محل کسب عطار.(فرهنگ فارسی معین ). عطارخانه . رجوع به عطار شود.
-
واژههای مشابه
-
آل عطاری
لغتنامه دهخدا
آل عطاری . [ ع َطْ طا ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آل و عطاری . آنچه پیله وران در قراء و قصبات از قبیل حنا و صابون و نخ و سوزن و نبات و جز آن گردانند فروختن را.
-
آل و عطاری
لغتنامه دهخدا
آل و عطاری . [ ل ُ ع َطْ طا ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آل عطاری . آخریان و کالای عطاری از حنا و رنگ و قند و فلفل و زردچوبه و دارچین و نخ و سوزن و سنجاق و قندرون و امثال آن . || پیله وری .
-
جستوجو در متن
-
مازاری
لغتنامه دهخدا
مازاری . (ص نسبی ، اِ) منسوب به مازار. عطاری . دکان عطاری . (ناظم الاطباء).
-
بو فروختن
لغتنامه دهخدا
بو فروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) مصدر بوفروش . (آنندراج ). عطاری کردن . || مشک فروختن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ ح ُ س َ] (اِخ ) ابن حسن بن علی عطاری . محدث است . از طبرستان به اصفهان آمده است . (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 280).
-
غالیه ساختن
لغتنامه دهخدا
غالیه ساختن . [ ی َ / ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) عطاری . بوی خوش سازی . خوشبوی سازی : شب عقد عنبرینه ٔ گردون فروگسست تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش .خاقانی .
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) همدانی . از شعرای ایران .وی در همدان شغل عطاری می ورزید. بیت ذیل از اوست :خانه ٔ دل را تهی کن از هوسها چون حباب تا توانی کف زنان چون موج از دریا گذشت .(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
عطارة
لغتنامه دهخدا
عطارة. [ ع ِ رَ ] (ع اِمص ) خوشبوئی . بوی خوش داشتن : مُزَوّی ̍، عدسی الشکل الی الطول ماهو حریف الطعم ، فیه عطارة و طعم . (ابن البیطار ج 2ص 19). || عطرسازی . || عطاری . (منتهی الارب ). شغل و حرفه ٔ عطار. (از اقرب الموارد).
-
غالیه سودن
لغتنامه دهخدا
غالیه سودن . [ ی َ / ی ِ دَ ] (مص مرکب ) خوشبوی ساختن . عطاری . غالیه سایی : چون شب از نافه های مشک سیاه غالیه سود بر عماری ماه . نظامی .زمین در مشک پیمودن بخروارهوا در غالیه سودن بخروار.نظامی .
-
غالیه سایی
لغتنامه دهخدا
غالیه سایی . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) غالیه سائی . خوشبوی سازی . عطاری : آن جام صدف ده که بخندد چو دم صبح چون صبح نمود آن صدف غالیه سایی . خاقانی .ببوی زلف رخت میروند و می آیندصبا بغالیه سائی و گل به جلوه گری . حافظ.و رجوع به غالیه سودن شود.
-
ابدال
لغتنامه دهخدا
ابدال . [ اَ ] (اِخ ) یکی از شعرای فارسی از مردم اصفهان . تاریخ حیات وی معلوم نیست . ابتدا دکان عطاری داشت و بواسطه ٔ عشق دیوانه شده سه سال در اصفهان سر و پا برهنه میگردیده ، پس از آن به تبریز رفته پنج سال با ارامنه معاشرت داشته و در میکده ها بسر برد...
-
کاروانکش
لغتنامه دهخدا
کاروانکش . [ کارْ / رِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) سرهنگ کاروانیان و کاروان سالار. (ناظم الاطباء) : ز عطاری نافه ٔ یاسمن صبا کاروانکش بملک ختن .ظهوری (از آنندراج ذیل لغت کاروان و کاریان ).