کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عطارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عطارة
لغتنامه دهخدا
عطارة. [ ع َطْ طا رَ ] (ع ص )آنکه در بازار روانی داشته باشد. (منتهی الارب ). آنچه در بازار روائی داشته باشد. (ناظم الاطباء): ناقة عطارة؛ ماده شتر که در بازار رایج است و خریدار دارد. (از اقرب الموارد). || مؤنث عطار، یعنی زن بوی خوش فروش . (ناظم الاطب...
-
عطارة
لغتنامه دهخدا
عطارة. [ ع ِ رَ ] (ع اِمص ) خوشبوئی . بوی خوش داشتن : مُزَوّی ̍، عدسی الشکل الی الطول ماهو حریف الطعم ، فیه عطارة و طعم . (ابن البیطار ج 2ص 19). || عطرسازی . || عطاری . (منتهی الارب ). شغل و حرفه ٔ عطار. (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
عطاره
لغتنامه دهخدا
عطاره . [ ع َ رَ ] (اِ) اسم نبطی سنبل رومی . (تحفه حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویه ).
-
واژههای همآوا
-
اطارت
لغتنامه دهخدا
اطارت . [ اِ رَ ] (ع مص ) مأخوذ از تازی ، پرانیدن . (غیاث ). رجوع به اطارة شود.
-
اطارة
لغتنامه دهخدا
اطارة. [ اِ رَ ] (ع اِ) رجوع به اِطار شود.
-
اطارة
لغتنامه دهخدا
اطارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) پرانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). رماندن و پرانیدن . (از اقرب الموارد). بپرانیدن . (زوزنی ). پراندن . || اطاره ٔ مال ؛ تقسیم کردن آن . تطییر. (از اقرب الموارد). بخش بخش کردن مال را. || ش...
-
جستوجو در متن
-
عطاری
لغتنامه دهخدا
عطاری . [ ع َطْ طا ] (حامص ) شغل و عمل عطار. (فرهنگ فارسی معین ). شغل و پیشه ٔ دوافروش . (ناظم الاطباء). عِطارة. (از منتهی الارب ). رجوع به عطار و عطارة شود. || (اِ) دکان عطار. محل کسب عطار.(فرهنگ فارسی معین ). عطارخانه . رجوع به عطار شود.
-
عطرسازی
لغتنامه دهخدا
عطرسازی . [ ع ِ ] (حامص مرکب ) عِطارة. (از منتهی الارب ). ساختن عطر. عطر و خوشبوی ساختن و با آن دمسازی کردن : تا شب آنجا نشاط و بازی کردعودسوزی و عطرسازی کرد.نظامی .
-
منشم
لغتنامه دهخدا
منشم . [ م َ ش ِ / ش َ ] (اِخ ) نام زنی است عطارة. (مهذب الاسماء). دختر وجیه که در مکه بوی خوش می فروخت و منها المثل : اشأم من عطر منشم ، گویند چون تازیان آهنگ پیکار می کردند اگر از خوشبوی این دختر به خود می مالیدند کشتار بسیار می شد و این مثل از آن...