کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عضدالدوله دیلمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عضدالدولة
لغتنامه دهخدا
عضدالدولة. [ ع َ ض ُ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ مرکب )بازوی دولت . یاور دولت . و آن را لقب بزرگان نهند.
-
جستوجو در متن
-
بهاءالدوله
لغتنامه دهخدا
بهاءالدوله . [ ب َ ئُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابونصر فیروزبن عضدالدوله ٔ دیلمی از حکمرانان دیالمه ٔ فارس است که در 379 هَ . ق . حکومت داشت . (فرهنگ فارسی معین ). ابونصربن عضدالدوله پادشاه دهم از سلسله ٔ دیلمی که از سال 379 تا 403 هَ . ق . پادشاهی کرد. (ناظ...
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) احمدبن عضدالدوله ٔ دیلمی از دختر ماناذر پسر جستان .
-
اسحاق ترسا
لغتنامه دهخدا
اسحاق ترسا. [ اِ ق ِ ت َ ] (اِخ )یکی از علمای اهل تصنیف در عهد عضدالدوله ٔ دیلمی .
-
شجاعیة
لغتنامه دهخدا
شجاعیة. [ ش ُ عی ی َ ] (ع اِ) نام درهمی است که در عهد عضدالدوله دیلمی رایج بوده است . (از تاریخ الحکماء قفطی ص 148).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) زوزنی . مکنی به ابونصربن علی . وی از شعرای عهد عضدالدوله ٔ دیلمی است و در بغداد میزیست . رجوع به قاموس الاعلام شود.
-
شهنشاه
لغتنامه دهخدا
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) لقب عضدالدوله ٔ دیلمی است . خلیفه ٔ عباسی عضدالدوله را به لقب ملک که آنرا بفارسی در آن ایام شهنشاه میگفتند ملقب ساخته بود. (تاریخ عمومی اقبال ص 167).
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عزالدوله بختیاربن معزالدوله ابوالحسین احمدبن بویه دیلمی . او در شصت وسه سالگی به سال 367 هَ . ق . در جنگ با پسر عم خویش عضدالدوله کشته شد. رجوع به عزالدوله بختیار شود.
-
خره
لغتنامه دهخدا
خره . [ خ ُ رِ ] (اِخ ) لقب فیروز بهاءالدوله پسر عضدالدوله ٔ دیلمی . (یادداشت بخط مؤلف ). او را ضیاءالمله و غیاث الامه نیز می گفتند. کنیه ٔ او ابونصر بود. (از آثار الباقیه ص 133).
-
مطهر
لغتنامه دهخدا
مطهر. [ م ُ طَهَْ هََ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ مکنی به ابوالقاسم وزیر عضدالدوله ٔ دیلمی و ازنویسندگان حاذق و نیکو سیرت و پسندیده صورت و بلندهمت و بزرگ نفس و قوانین ریاست و اعمال نیک دانست . به عضدالدوله پیوست و بخدمت او موسوم شد. و رجوع به تجارب السلف ص 24...
-
عضدی
لغتنامه دهخدا
عضدی . [ ع َ ض ُ دی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عضدالدوله ٔ دیلمی . رجوع به عضدالدوله ٔ دیلمی شود.- بند عضدی ؛ بندی است در حوالی شیرازکه در زمان عضدالدوله ٔ دیلمی برای مشروب کردن اراضی کربال علیا و سفلی ساخته شد و به بند امیر شهرت دارد : بند عضدی که در ج...
-
فائق
لغتنامه دهخدا
فائق . [ ءِ ] (اِخ ) (امیر...) یکی از سرداران امیر نوح بن منصور سامانی است که در جنگ قابوس وشمگیر و فخرالدوله با مؤیدالدوله و عضدالدوله ٔدیلمی از جانب نوح بن منصور به کمک فخرالدوله و قابوس آمده است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 420 شود.
-
مسته مرد
لغتنامه دهخدا
مسته مرد. [ م َ ت َ م َ ] (اِخ ) یکی از شعرای قدیم ایران . نام دیگر او دیواره وز است و او شاعری است طبری در مائه ٔ چهارم هجری در دربار عضدالدوله ٔ دیلمی و قابوس بن وشمگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دیواره وز در ردیف خود شود.
-
خفریان
لغتنامه دهخدا
خفریان . [خ َ ] (اِخ ) قریه ای است بیک فرسنگی شمالی تل بیضا و بدانجاست قبر عارف محقق حسین بن احمد بیضاوی که از بزرگان مشایخ بود و پادشاه زمان امیر عضدالدوله دیلمی او را گرامی می داشته و اغلب بخدمتش می رسیده و از او طلب وعظ و نصیحت می کرده است . (از ف...