کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عصبانی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خشم کردن
لغتنامه دهخدا
خشم کردن . [ خ َ / خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بغضب آمدن . عصبانی شدن . غضبناک شدن : قلم بطالع میمون و بخت بد رفته ست اگر تو خشم کنی ای پسر وگر خشنود.؟
-
جوش خوردن
لغتنامه دهخدا
جوش خوردن . [ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بهم پیوستن دو چیز مخصوصاً دو فلز که جدا کردن آنها مشکل باشد. لحیم شدن . (فرهنگ فارسی معین ). ملتئم شدن .ملتحم شدن . || در تداول ، عصبانی شدن . ناراحت گردیدن : این قدر جوش نخور. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کوک کردن
لغتنامه دهخدا
کوک کردن . [ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) به معنی موافق ساختن است اعم از ساز و آواز و غیره . (برهان ). موافق کردن ساز و موافق کردن آواز. (آنندراج ) (غیاث ). هماهنگ کردن و موافق ساختن سازها و آوازها. (ناظم الاطباء). آهنگ دادن سازها. میزان کردن آلات موسیقی ....
-
تاویدن
لغتنامه دهخدا
تاویدن . [ دَ ] (مص ) مبدل تابیدن . (فرهنگ نظام ). تابیدن . (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ص 286). درخشیدن . (ناظم الاطباء). || پیچیدن . || گرم کردن . (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ایضاً). || عصبانی شدن . برافروختن . (لسان العجم شعوری ایضاً)...
-
بند بر ابرو نهادن
لغتنامه دهخدا
بندبر ابرو نهادن . [ ب َ ب َ اَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بی دماغ شدن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). خود را ناراحت کردن . عصبانی شدن : جوهر بیگانه ای این تیغ را در کار نیست بندی از چین جبین هر لحظه بر ابرومنه .صائب (ازآنندراج ).
-
جوش زدن
لغتنامه دهخدا
جوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوش دادن : با نیک و بد چو شیر و شکر جوش می زنددریافت هرکه چاشنی اتحادرا. صائب .رجوع به جوش دادن شود. || بغلیان آمدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || عصبانی شدن . داد و فریاد بیجا کردن . (فرهنگ فارسی معین ): جوش نزن شیرت می خ...
-
خشم راندن
لغتنامه دهخدا
خشم راندن . [ خ َ / خ ِ دَ ] (مص مرکب ) عصبانی شدن . غضب راندن . غیظ کردن : کامکاری کو چو خشم خویشتن راند بروم طوق زرین راکند در گردن قیصر درای . منوچهری .بحدی بر دشمنان خشم براند که دوستان را اعتماد بماند. (گلستان سعدی ).تو گر خشم بر وی نرانی رواست ...
-
خشم
لغتنامه دهخدا
خشم . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) غضب . (ناظم الاطباء). غیظ. قهر. سَخَط، مقابل خشنودی . (یادداشت بخط مؤلف ). وُروت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را بخاک بنمایدخاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی نهاده بکوت و ...
-
کوک شدن
لغتنامه دهخدا
کوک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) موافق شدن ساز با سازی . (آنندراج ) (غیاث ). هماهنگ شدن و موافق گشتن ساز و آواز. (ناظم الاطباء). آهنگ یافتن سازها. میزان شدن آلات موسیقی . (فرهنگ فارسی معین ). || منظم گشتن حرکات دستگاه ساعت به وسیله ٔ پیچاندن فنر مخصوص...
-
خفه
لغتنامه دهخدا
خفه . [ خ َف َ / ف ِ ] (اِ) خپه . فشردگی گلو. (ناظم الاطباء). خبه . خَبَک . خَباک . (یادداشت بخط مؤلف ). || بدارآویختگی . || عطسه . || احتباس نفس . نفس بریده و دم گرفته . (ناظم الاطباء). || (ص ) گرفته . مقابل باز و صاف . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : ...
-
تیز کردن
لغتنامه دهخدا
تیز کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنده کردن و حاد کردن . (ناظم الاطباء). تند و بران کردن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). دم کارد و جزآن را با سودن برنده تر کردن . تنک کردن لبه و دمه ٔ کارد و شمشیر و مانند آن را تا بهتر...
-
متغیر شدن
لغتنامه دهخدا
متغیر شدن . [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از حال نخستین شدن . تغییر کردن . دیگرگون گردیدن .دگرگون شدن حال کسی یا چیزی . گشتن . بگشتن : در آن وقت آدم به مکه بود، هوای جهان متغیر شد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 18). حلق داودی متغیر شده و جمال یو...
-
دررفتن
لغتنامه دهخدا
دررفتن . [ دَرْ، رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن . (ناظم الاطباء).- از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن . ناگهان خشمناک شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای بشدن . || داخل شدن . درآمدن . درون آمدن . (ناظم الاطباء). بدرون رفتن . فروشدن . درشدن . (یادد...
-
خراطین
لغتنامه دهخدا
خراطین . [ خ َ ] (ع اِ) معرب خراتین است و آن کرمی باشد که در گل نرم تکون پیدا کند و بعربی حمرالارض گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). شاسه . (منتهی الارب ). گلخواره . غاک کرمه .خاک کرمه . کرم خاکی . (یادداشت مؤلف ). خواص طبی آن :کرمها...
-
خوردن
لغتنامه دهخدا
خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص ) از گلو فرودادن و بلعیدن غذا و طعام و جز آن . (ناظم الاطباء). اوباریدن . بلع کردن . اکل . تناول . جاویدن چیزی جامد. (یادداشت مؤلف ). جویدن . خائیدن . (ناظم الاطباء) : تلخی و شیرینیش آمیخته ست کس نخورد نوش و شکر بآپیو...