کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزل و نصب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عزل شدن
لغتنامه دهخدا
عزل شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معزول گشتن . جدا شدن . برکنار شدن از کار. پیاده شدن از عمل . از کار افتادن .
-
عزل گشتن
لغتنامه دهخدا
عزل گشتن . [ ع َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) معزول گشتن . عزل شدن . برکنار شدن از شغل . از عمل پیاده گشتن . از کار افتادن . از شغل به یک سو شدن : مروت عزل گردیده ست در دیوان ناز اوعجب گر اینقدر بی مهری از صد بی وفا آید.ظهوری (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن یحیی بن خاقان .مقتدر خلیفه پس از عزل ابن فرات علی بن محمد، به سال 299 هَ . ق . ابوعلی را بوزارت برداشت و او وزیری بی کفایت بود و بزودی با استصواب مونس خادم عزل و علی بن عیسی بجای او نصب شد. رجوع به حبط ج 1 ص 300...
-
محکمیة
لغتنامه دهخدا
محکمیة. [ م ُ ح َک ْ ک ِ می ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از خوارجند و خوارج کسانی بودند که بر امیرمؤمنان حضرت علی بن ابیطالب علیه الصلاة والسلام خروج کردند در موقع تحکیم و آنچه در آن هنگام بوقوع پیوست و آن حضرت را تکفیر کردند. و آنها دوازده هزار نفر مرد بود...
-
اسدالدولة
لغتنامه دهخدا
اسدالدولة. [ اَ س َ دُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) احمدبن تاج الدوله جعفر کلبی ملقب به اکحل . یکی از افراد سلسله ٔ کلبیون حکام صقلیه (سیسیل ). تابع دولت بنی اغلب . پس از آنکه مردم صقلیه از پدر وی تاج الدوله شکایت کردند و او عزل شد، وی در 410 هَ .ق . بر مسند ام...
-
تحیوی
لغتنامه دهخدا
تحیوی . [ ت َ ی َ ] (اِخ ) علی بن محمدبن عمر، معروف به صاحب و ملقب به موفق الدین . مؤید رسولی ویرا بسال 696 هَ . ق . وزارت داد و عزل و نصب قضات را نیز بدو سپرد. وی تا پایان عمر به کار وزارت اشتغال داشت و او را اخباری است . و بسال 712 هَ . ق ./ 1312 ...
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن ابی زید محمدبن علی نحوی استرآبادی ، ملقب به فصیحی . در نحو شاگرد عبدالقاهر جرجانی و استاد ملک النحاة حسن بن صافی است . و ابوطاهر سلفی حافظ اصفهانی از فصیحی روایت کند. وی پس از خطیب تبریزی دیری تدریس نحو ن...
-
شرعی
لغتنامه دهخدا
شرعی . [ ش َ عی ی / ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شرع . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). آنچه به شرع نسبت داده شود. (از اقرب الموارد) : امور شرعی سرکار فیض آثار متعلق و مختص عالیجاه صدر خاصه است . (تذکرةالملوک ص 2). مجملاً عزل و نصب مباشرین موقوفات ... اگ...
-
تولیت
لغتنامه دهخدا
تولیت . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تولیة. نصب . مقابل عزل . کار در گردن کسی کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل دادن به کسی . (غیاث اللغات ) : چون وزارت بدو رسید تاش را از زعامت و قیادت لشکر معزول کرد و به تولیت و تقریر آن منصب بر ابوالحسن سیمجورمثال داد....
-
نصب
لغتنامه دهخدا
نصب . [ن َ ] (ع اِ) بیماری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داء. (متن اللغة) (المنجد). نُصب . نُصُب . (متن اللغة). || سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بلاء. (المنجد) (متن اللغة). شر. تعب . (متن اللغة). نُصب . نُصُب . (مت...
-
احمدپاشا
لغتنامه دهخدا
احمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (ملک ...) او در زمان سلطان محمدخان رابع صدراعظمی داشت واز قوم ابخاز بود. تخریج او در حرم همایون بود و آنگاه که در 1048 هَ . ق . سمت سلحداری داشت ابتدا بوالی گری دیاربکر و بعد حکومت ارزروم تعیین شد و در تاریخ 1054 کریمه ٔ س...
-
شاه نشان
لغتنامه دهخدا
شاه نشان . [ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که با نفوذ و سیاست خود بتواند کسی را به تخت پادشاهی نشاند. (فرهنگ نظام ). شاه نشاننده . شاه تراش . امرایی که در عزل و نصب دیگری عادتاً دخیل بوده اند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 202 و 203 شود : از ...
-
رأس الجالوت
لغتنامه دهخدا
رأس الجالوت . [ رَءْ سُل ْ ](اِخ ) سر احبار جهودان . (از تفسیر ابوالفتوح رازی ).رئیس جلای وطن کنندگان از میهن هایشان به بیت المقدس . (از آثارالباقیه ). رئیس یهود از فرزندان داود علیه السلام ، و عوام یهود چنان دانند که او بمرتبه ٔ ریاست نرسدتا درازدس...
-
آل تمغا
لغتنامه دهخدا
آل تمغا. [ ت َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) (از: آل فارسی ، سرخ + تمغا ، خاتم ) مُهر با مرکّب سرخ که سلاطین مغول بر یرلیغها می نهاده اند. و آن را «آل » تنها نیزمیگفته اند. || فرمان زرنشان : نبشتند فرمان نهادند آل که آن است نقش خجسته بفال . زجاجی .ز بیم خاتم ا...