کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرين پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عرین
لغتنامه دهخدا
عرین . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن یربوع بن حنظلة. جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از تمیم ، از عدنانیه را تشکیل دهند. و نسبت بدو عرینی شود. ابوریحانه عبداﷲبن مطر بصری محدث از نسل او است . (از الاعلام زرکلی از نهایةالارب و السبائک ).
-
عرین
لغتنامه دهخدا
عرین . [ ع َ ] (اِخ ) بطنی است از تمیم . (منتهی الارب ). حیی است از تمیم . (از اقرب الموارد).
-
عرین
لغتنامه دهخدا
عرین . [ ع َ ] (اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از زهیربن جذام ، از قحطانیة را تشکیل میدهند و مسکن آنان دقهلیة و مرتاحیة در مصر بوده است . (از الاعلام زرکلی از نهایة الارب ).
-
عرین
لغتنامه دهخدا
عرین . [ ع َ ] (ع اِ) بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب ). بیشه . (دهار). جایگاه شیر. آرامگاه شیر.خانه ٔ شیر. (زمخشری ). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار. (از اقرب الموارد). بیشه و صحرایی پردرخت ، و شیررا اکثر به آن نسبت...
-
عرین
لغتنامه دهخدا
عرین . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی جابربن زهیربن جناب بن هبل ، از بنی عذرة، از قضاعة. جدّی است جاهلی . و توبل بن بشربن حنظلة که در جنگ صفین از همراهان معاویه بود، از فرزندان او بشمار آید. (از الاعلام زرکلی از اللباب ).
-
جستوجو در متن
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عَرین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عرین شود. || ج ِ عرینة. (ناظم الاطباء). رجوع به عرینة شود.
-
عرینة
لغتنامه دهخدا
عرینة. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب ). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینة و لیث غابة. (از اقرب الموارد). عَرین .رجوع به عرین شود. ج ، عَرائن . (از اقرب الموارد).
-
عرینی
لغتنامه دهخدا
عرینی . [ ع ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به عرین بن ابی جابربن زهیربن جناب بن هبل بن عبداﷲبن کنانةبن بکربن عوف بن عذرة، که بطنی است از قضاعة، از عذرة. || منسوب به عرین بن ثعلبةبن یربوع ، که بطنی است از تمیم . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
وکن
لغتنامه دهخدا
وکن . [ وُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ وُکنة، به معنی آشیانه ٔ مرغ . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وکنة شود : لرزلرزنده غضنفر در عرین ترس ترسنده عقاب اندر وکن .ناصرخسرو.
-
به بیوس
لغتنامه دهخدا
به بیوس . [ ب ِه ْ ب َ ] (ص مرکب ) امیدوار. که چشم نیکی دارد. که انتظار خیر می برد : گربه ٔ به بیوس نتوان بردهم در این بیشه بود شیر عرین . انوری .رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
چنگ داشتن
لغتنامه دهخدا
چنگ داشتن . [ چ َ ت َ ] (مص مرکب ) چنگال داشتن . دارای چنگ بودن . کنایه است از نیرو داشتن : چنگ باز هوا ندارد کبک دل شیر عرین ندارد رنگ . مسعودسعد. || چنگ داشتن از چیزی ؛ دست بازداشتن از آن : بنادانی ز گوهر داشتم چنگ کنون میبایدم بر دل (سر) زدن سنگ ....
-
هبیرة
لغتنامه دهخدا
هبیرة.[ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن [ عبداﷲبن ] عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی . شاعر دوره ٔ جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العرادة گفته میشد و «عرادة» نام اسب او است و نیز به اسم «الکَلحَبَة»شهرت داشت . (کلحبة: بانگ آتش و لهیب آن ...
-
شرقاوی
لغتنامه دهخدا
شرقاوی . [ ش َ ] (اِخ ) شیخ عبداﷲبن حجازی بن ابراهیم الازهری ؛ معروف به شرقاوی . وی به سال 1150 هَ . ق . در طویله که دیهی کوچک از عرین است بدنیا آمد و در عرین پرورش یافت و سپس در دانشگاه الازهر به تحصیل پرداخت و به طریقه ٔ خلوتیه پیوست و در همین هنگا...
-
غرین
لغتنامه دهخدا
غرین . [ غ َ ] (اِ) این لفظ در صفت شیر واقع می شود پس این لفظ را به غین معجمه خواندن و به معنی شورکننده فهمیدن محض خطاست ، صحیح به عین مهمله است به معنی بیشه و صحرا که در آن شیر ماند. (المنتخب بنقل غیاث اللغات و آنندراج ). بیشه ٔ شیر، و نیز صفت شیر ا...