کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجب نمودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عجب نمودن
لغتنامه دهخدا
عجب نمودن . [ ع ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تکبر کردن . خود را برتر دانستن . رجوع به عُجب شود.
-
واژههای مشابه
-
عجب آمدن
لغتنامه دهخدا
عجب آمدن . [ ع َ ج َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به شگفت آمدن . تعجب کردن . به شگفت ماندن : سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که به کاخ اندر یک شیشه شراب است . منوچهری .عشق پیرانه سر از من عجبت می آیدچه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر.سعدی .
-
عجب داشتن
لغتنامه دهخدا
عجب داشتن . [ ع َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) شگفت داشتن . به شگفت بودن . تعجب کردن : عجب دارم ار شرم دارد ز من که شرمم نمیآید از خویشتن . سعدی .عجب دارم از خواب آن سنگدل که خلقی بخسبند از او تنگدل . سعدی (بوستان ).بخندید و بگریست مرد خدای عجب داشت سنگین دل...
-
عجب ماندن
لغتنامه دهخدا
عجب ماندن . [ ع َ ج َ دَ ] (مص مرکب ) در شگفت ماندن . به شگفت ماندن . به تعجب ماندن . رجوع به عَجَب شود.
-
عجب رود
لغتنامه دهخدا
عجب رود. [ ع َ ج َ ] (اِ مرکب ) نام سازی است که مینوازند و بعضی گویند از قسم مزامیر است که سازهای نی باشد و بعضی صدا وآواز ساز نی را عجب رود گویند. (برهان ) : یکی گوش دارد برود و رباب یکی در عجب رود نوشد شراب . امیرخسرو.عجب رود از کمین دندان نموده لب...
-
عجب شیر
لغتنامه دهخدا
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش دهستان دیزجرود از شهرستان مراغه ، واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مراغه به دهخوارقان . ناحیه ای است کوهستانی . آب و هوای آن معتدل است . 4469 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصولات آن کش...
-
عجب شیر
لغتنامه دهخدا
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان مراغه ، در شمال باختری شهرستان واقع است . از شمال به بخش دهخوارقان ، از جنوب و باختر به دریاچه ٔ ارومیه ، از خاور به بخش مرکزی مراغه محدود است ، بخش مزبور از یک دهستان به نام دیزجرود که از 24 آباد...
-
قاسم عجب
لغتنامه دهخدا
قاسم عجب . [ س ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) داروغه ٔ شهر اخسی در عهد سلطان ظهیرالدین محمد بابر و میرزا جهانگیر بود. (حبیب السیر ج 4 ص 261، 264).
-
ای عجب
لغتنامه دهخدا
ای عجب . [ اَ / اِ ع َ ج َ ] (صوت مرکب ) برای اظهار تعجب و شگفتی بکار رود. ای شگفتا! ای شگفت : شرم چرا داشت باید ای عجب او راز آن کرم و فضل روز روز برافزون . فرخی .نگه کن که پروانه ٔ سوزناک چه گفت ای عجب گر بسوزم چه باک .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
راست نمودن
لغتنامه دهخدا
راست نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (مص مرکب ) راست کردن . راست گردانیدن : شنگولان سوسن در رقص کج کلاه عجب سر راست نموده . ظهیرای تفرشی (از ارمغان آصفی ). || راست نشان دادن . راست و درست بنظر رسانیدن . || راست بنظر آمدن . صحیح بنظر رسیدن .
-
پنداریدن
لغتنامه دهخدا
پنداریدن . [ پ ِ دَ] (مص ) پنداشتن . گمان کردن . خیال کردن : زشت باید دید و پندارید خوب زهر باید خورد و پندارید قند. رابعه ٔ بنت کعب قزداری .|| عجب و تکبر نمودن .
-
بأو
لغتنامه دهخدا
بأو. [ ب َءْوْ ] (ع مص ) فخر. مباهات کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فخر آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). بأواء. (منتهی الارب ). بأی . || سخت دویدن ناقه . بأی . کوشش نمودن در دویدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عجب . شگفت : و منه قوله عم...
-
بیدادی کردن
لغتنامه دهخدا
بیدادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ظلم و تعدی کردن . بی انصافی و بی عدالتی نمودن : چو ملک به وی رسید... بکشت و ستم و بیدادی کرد و عجب و کبر و بر اهل علم استخفاف کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).زلف پرچینش بسی فتنه و بیدادی کردچون خط آرد کم از آن زلف پر از...