کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عارض و حال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عارض شدن
لغتنامه دهخدا
عارض شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکایت کردن . متظلم شدن . دادخواهی کردن . قصه به قاضی برداشتن . رفع دعوی کردن به حاکم . || روی دادن . رخ دادن . پدید شدن .
-
عارض لشکر
لغتنامه دهخدا
عارض لشکر. [ رِ ض ِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه سپاه را عرض دهد. رجوع به عارض شود.
-
یاسمین عارض
لغتنامه دهخدا
یاسمین عارض . [ س َ رِ ] (ص مرکب ) آن که عارض وی چون یاسمین سفید است : ز دست دلبر گلرخ دلارایی پریچهره عیاری یاسمین عارض نگاری مشتری سیما.مسعودسعد.
-
سمن عارض
لغتنامه دهخدا
سمن عارض . [ س َ م َ رِ ] (ص مرکب ) آنکه عارض وی سفید چون سمن باشد : تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بودامروز چنین شد که بت مشک عذاری .فرخی .
-
خط عارض
لغتنامه دهخدا
خط عارض . [ خ َطْ طِ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) محاسنی که تازه بر چهره خوبرویان سبز شده باشد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد...
-
حال و ملکه
لغتنامه دهخدا
حال و ملکه . [ ل ُ م َ ل َ ک َ / ک ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نوع دوم (از کیفیت )، کیفیات نفسانی بود، و آنرا حال و ملکه خوانند. و نام این نوع هم بدو لفظ باشد. و آن هیئتی بود که اجسام ذونفس را بسبب نفس ، یا نفوس را به مشارکت ابدان حادث شود، مانند علو...
-
موکنان
لغتنامه دهخدا
موکنان . [ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کندن موی سر یا ریش . آنکه مشغول کندن زلف یا ریش خود است به سبب مصیبت یا بلایی سخت که بر وی عارض شده است : فلان موکنان و مویه کنان آمد. (از یادداشت مؤلف ) : خلق چندان جمع شد بر گور اوموکنان جامه دران در شور...
-
ام صبیان
لغتنامه دهخدا
ام صبیان . [ اُم ْ م ِ ص ِ ] (ع اِ مرکب ) کخ بچگان . نوعی صرع که عارض کودکان می گردد. ام الصبیان : کعبه را از خاصیت پنداشته عودالصلیب کز دم ابن اﷲ او را ام صبیان آمده . خاقانی .دهر پیر بوالفضول است ام صبیان یافته کز بنات فکر او عودالصلیبش یافتم . خاق...
-
ابوالمعالی
لغتنامه دهخدا
ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) نحاس اصفهانی . ازشعرای عهد سلجوقیان است و در خدمت الب الارسلان سلجوقی (پس از محمدبن غیلان ) و سلطان ملکشاه و سلطان برکیارق و سلطان محمد. و منصب عارض سپاه داشته است و نزد مستنصر خلیفه بار یافته و این خلیفه او را صل...
-
نون
لغتنامه دهخدا
نون . (اِ) صورت ملفوظ حرف «ن » است . رجوع به «ن » شود : نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون کز عارضین چو نونی زرینم . ناصرخسرو.و آن قد الف مثال مجنون خمیده ز بار عشق چون نون . نظامی .نونی است کشیده عارض موزونش و آن خال معنبر نقطی بر نونش . سعدی . || (ق ) اکنو...
-
زاموم
لغتنامه دهخدا
زاموم . (ع اِ) نام عامیانه ٔ نوعی دمل است که آن را ابوکعیب نیز گویند. (از دائرة المعارف بستانی ). و هم در آن کتاب در ذیل کلمه ٔ ابوکعیب آمده : التهابی است خاص حاصل در غددی که در نواحی گوش انسان قرار دارد و آن را به لاتین شینانکی پرتیدیا یا پاروتیلس ،...
-
درجة
لغتنامه دهخدا
درجة. [ دُ ج َ ] (ع اِ) خرقه یا چیزی که در شرم و دبر ماده شتر گذارند. چند روز چشم و بینی او را بسته دارند، پس او را از این حال اندوهی و دردی همچواندوه و درد زه عارض می گردد، سپس بندها را می گشایندو آن درجه را از آن محل برآورده بچه ٔ دیگری را بدان بیا...
-
زئیرات
لغتنامه دهخدا
زئیرات . [ زَ ] (ع اِ) جمع زئیر. (از قاموس عثمانی ).- زئیرات احتکاکی ؛ صدای حاصل از احتکاک دو غشاء. (از قاموس عثمانی ).- زئیرات جرشی ؛ صوتی شبیه به رنده کردن که از بدن شنیده میشود. (از قاموس عثمانی ).- زئیرات شریانیه (درطب ) ؛ آوازی است که از جریان...