کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طوق بندگى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طوق انداختن
لغتنامه دهخدا
طوق انداختن . [ طَ / طُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) سرخ یا سیاه شدن اطراف و پیرامون ریش و قرحه . سرخ یا سیاه شدن پیرامون چشم از لاغری یا بیماری .
-
طوق بردن
لغتنامه دهخدا
طوق بردن . [ طَ / طُو ب ُ دَ ] (مص مرکب ) آنست که مبارزان هنرمند بر سر نیزه یا مناره حلقه نصب میکنند و از دور تیر می اندازند بقصد آنکه از درون حلقه بگذرد، پس هرکه تیرش از حلقه گذر کرد این حلقه ازآن ِ وی باشد و از جمله ٔ اهل فن حلقه را او برده باشد، و...
-
طوق بهار
لغتنامه دهخدا
طوق بهار. [ طَ / طُو ق ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوس قزح بود. (فرهنگ اوبهی ). آزفنداک . آفنداک . تیراژه . کمر رستم . کمردون . کمان رستم . نوشه . سریر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رخش . انطلیسون . نوشه . رنگین کمان . (لغت مصوب فرهنگستان ).
-
طوق سبز
لغتنامه دهخدا
طوق سبز. [ طَ / طُو ق ِس َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خط نودمیده .
-
طوق عنبر
لغتنامه دهخدا
طوق عنبر. [ طَ / طُو ق ِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از نودمیدگی خط خوبان . (برهان ) (آنندراج ).
-
طوق عنبرینه
لغتنامه دهخدا
طوق عنبرینه . [ طَ/ طُو ق ِ عَم ْ ب َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طوق عنبر. کنایه از نودمیدگی خط خوبان . (آنندراج ).
-
طوق ماه
لغتنامه دهخدا
طوق ماه . [ طَ / طُو ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هاله و خرمن ماه است و آن دائره ای باشد که در برخی از شبها از بخار بر دور ماه بهم میرسد. (برهان ) (آنندراج ).
-
طوق باز
لغتنامه دهخدا
طوق باز. [ طَ / طُو] (نف مرکب ) ظاهر آنست که از عالم شمشیرباز باشد، یعنی بازی کننده ٔ بطوق . خواجه نظامی راست : سر زلف معشوق را طوق سازدرافکن به این گردن طوق باز.گردنی که بقید عشق خو کرده است و به طوق بازی عمر صرف نموده . (آنندراج ).
-
فاخته طوق
لغتنامه دهخدا
فاخته طوق . [ ت َ / ت ِ طَ / طُو ] (ص مرکب ) آنچه او را طوقی چون فاخته بر گردن باشد : فاخته طوقی شترلفجی غضنفرگردنی خرسری غژغاومویی اعوری عیاره ای .سوزنی .
-
هفت طوق
لغتنامه دهخدا
هفت طوق . [ هََ طَ / طُو ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت فلک است : کرده چارارکان او از هفت طوق و شش جهت چارارکانش ز یاران چاراقران آمده .خاقانی .
-
دالیةبن طوق
لغتنامه دهخدا
دالیةبن طوق . [ ی َ ت ُ ن ُ طَ ] (اِخ ) شهرکی است بر کناره ٔ فرات . دالیة. رجوع به دالیة شود.