کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلاکوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلاکوب
لغتنامه دهخدا
طلاکوب . [ طِ / طَ ] (نف مرکب ) آنکه ورقهای طلا و نقره را بسازد. میرزا طاهر وحید راست :دلم شیوه ٔ یار را پیشه کردکه گشتم طلاکوب این رنگ زرد.ملا طغرا راست :به کف دارم از پنجه خایسک دردز بهر طلاکوبی رنگ زرد.(از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
طلاکوبی
لغتنامه دهخدا
طلاکوبی . [ طِ / طَ ] (حامص مرکب ) عمل طلاکوب .
-
کوفت گر
لغتنامه دهخدا
کوفت گر. [گ َ ] (ص مرکب ) طلاکوب . مُذَهِّب . (از ناظم الاطباء).
-
زرکشة
لغتنامه دهخدا
زرکشة. [زَ ک َ ش َ ] (ع اِ) گهواره ٔ طلاکوب . (ناظم الاطباء).
-
زرکوب
لغتنامه دهخدا
زرکوب . [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که ورق طلا و نقره سازد. (آنندراج ). زرکوبنده . آنکه شغلش طلاکوبی است . (فرهنگ فارسی معین ). زرسای و سازنده ٔ زر جهت تذهیب و نقاشی . طلاکوب . (ناظم الاطباء). رجوع به تذکرة الملوک چ 2 ص 22 و 71 شود. || (ن مف مرکب ) زرکوبید...
-
بشار کردن
لغتنامه دهخدا
بشار کردن .[ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیم کوفت کردن . سیم کفت کردن .طلاکوب کردن : آراسته بتان بهارند گلبنان با صدره های نیلی و حمری خمارهاصد گوشوار زرین در گوش هریکی گوهر بشار کرده بدان گوشوارها. لامعی جرجانی .هنوز پیشرو روسیان بطوع نکردرکاب او را نیک...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِمص ) ضربی و آسیبی و کوفتی باشد که از چوب و سنگ و مشت و امثال آن به کسی رسد وآن را به عربی صدمه گویند. (برهان ). ضربی که از کوفتن و کوبیدن به کسی رسد مانند سنگ و چوب که بر کسی زنند. (آنندراج ). صدمه و ضربه و لطمه و ضرب . (ناظم الاطباء). ضربت ...
-
دوشاخ
لغتنامه دهخدا
دوشاخ . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) حیوانی که دو سرو بر سر دارد. ذوالقرنین . با دو سرو. || دوزبان . دوزبانه . دوپر. دوپره . دوشعبه . چیزی که به دوشاخه است : ریش دوشاخ . (یادداشت مؤلف ) : سرگرد دارد و ریش دوشاخ کمربند باریک و سینه ٔ فراخ . فردوسی (در ...
-
زرنگار
لغتنامه دهخدا
زرنگار. [ زَ ن ِ ] (ن مف مرکب ) منقش شده با زر. مذهب . (ناظم الاطباء). جامه و عمارتی که نقش های زر در آن بکار کرده باشند. (آنندراج ). مذهب . منقش بزر. منقش به ذهب . منقوش به زر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرنگارده . زرنگاشته . منقش به زر. طلاکوب . (ف...
-
بشار
لغتنامه دهخدا
بشار. [ ب َ / ب ِ ] (ص ) گرفتار و پای بند. (برهان ) (از جهانگیری ). عاجز و گرفتار و اسیر و محبوس . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 202). خسرو دهلوی بمعنی عاجز و گرفتار گفته : بشر مباد که گردد بدست حرص اسیرمگس مباد که ماند میان شهد بشار.هر ضعیفی که جهد ...
-
کوفته
لغتنامه دهخدا
کوفته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کوبیده .خردکرده . (فرهنگ فارسی معین ). کوبیده . خردشده . آس شده . مدقوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون که یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفته ٔ آسیاست . کسائی (از یادداشت ایضاً).اگر ماده خامتر باشد ضماد از کرنب پخته و...
-
صنایع
لغتنامه دهخدا
صنایع. [ ص َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ صَنیع. (منتهی الارب ). ج ِ صَنیعَه . (المنجد) (مهذب الاسماء). رجوع به صنیع، صنیعة و صنائع شود : از هر صنایعی که بخواهی بر او اثروز هربدایعی که بجوئی بر او نشان . فرخی .و چون نصر گذشته شد از شایستگی و بکارآمدگی این مرد مح...