کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طسق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طسق
لغتنامه دهخدا
طسق . [ طَ ] (ع اِ) بغادده (بغدادیان ) بغلط بکسر خوانند. (منتهی الارب ). پیمانه ای است . || مقداری از خراج که به حساب سر جریب بر زمین و زراعت و جز آن گیرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه قول عمر حیث کتب الی عامل له فی رجلین اسلما: ارفع الجزیة من ر...
-
واژههای مشابه
-
طسق آسیا
لغتنامه دهخدا
طسق آسیا. [ طِ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وجه معینی که آسیابان به سرکارشاه ایران رساند و این از جمله ٔ باجهای آنجاست . شفیع اثر در هجو نجفقلیخان صدر ایران گوید : نارسته تخم کشت هنوز از زمین وقف بر زارعان حواله کند طسق آسیا. (از آنندراج ).رجوع به ...
-
جستوجو در متن
-
طسوق
لغتنامه دهخدا
طسوق . [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طَسق . رجوع به طسق شود.
-
طسک
لغتنامه دهخدا
طسک . [ طَ ] (ع اِ) طسق است وزناً و معنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
تشک
لغتنامه دهخدا
تشک . [ ت َ ] (اِ) طسق معرب تشک فارسی است و معنی آن وظیفه ای است که بر اصناف زروع نهند بر هر جریبی و آن را به فارسی تشک گویند،یعنی اجرت . (مفاتیح خوارزمی ). و رجوع به طسق شود.
-
یحیی آباد
لغتنامه دهخدا
یحیی آباد. [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) از وضیعه و طسق دوم ، رودابان در قم . (تاریخ قم ص 115).
-
باغ مرزبان
لغتنامه دهخدا
باغ مرزبان . [ غ ِ م َ ] (اِخ ) نام آبادیی از وضیعه و طسق دوم رود ابان . (تاریخ قم ص 115).
-
تسک
لغتنامه دهخدا
تسک . [ ت ِ ] (اِ) در تداول عوام به معنی بخش و قسم و سهم خرد و کم باشد و نیز بمعنی صدقه و زکوة: باجی تسکم ده . و گمان میکنم طسق عربی که میگویند معرب از فارسی است از همین کلمه است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || اجرت . خراج کشت و زرع به هر جریبی . (یا...
-
درانبر
لغتنامه دهخدا
درانبر. [ ] (اِخ ) نام محلی در قم : طسق و ضیعه ٔ هفتم : قمرود، درانبر و موضعهایی در آن که آب از زمین کشند. (تاریخ قم ص 121).
-
تزده
لغتنامه دهخدا
تزده . [ ت َ دَ ] (اِ) مطلق اجرت را گویند عموماً. (برهان ). مزد. (فرهنگ جهانگیری ). تزده و اجرت . (ناظم الاطباء). عموماً اجرت را گویند. (انجمن آرا). مزد مطلق . (فرهنگ رشیدی ). || اجرت راست کردن آسیا خصوصاً. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مزد راست کردن آ...
-
اجرت
لغتنامه دهخدا
اجرت . [ اُ رَ ] (ع اِ) اُجْرَة. بَدَل . || مزد. مزد کار. حق القدم . دست مزد: چون روز به آخر رسید مزدور اجرت خواست . (کلیله و دمنه ). || کرایه : یارش از کشتی به درآمد که پشتی کند همچنین درشتی دید... چاره جز آن ندانستند که با او بمصالحت گرایند و به اج...
-
واحد وزن
لغتنامه دهخدا
واحد وزن . [ ح ِ دِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحد وزن در اصطلاح فیزیکی همان واحد نیرو است زیرا وزن هر جسم خود قسمی نیرو است و آن نیروئی است که جاذبه ٔ زمین به آن جسم وارد میسازد. واحدهای بین المللی و متداول وزن عبارتند از کیلوگرم نیرو، تن نیرو، ...