طسق . [ طَ ] (ع اِ) بغادده (بغدادیان ) بغلط بکسر خوانند. (منتهی الارب ). پیمانه ای است . || مقداری از خراج که به حساب سر جریب بر زمین و زراعت و جز آن گیرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه قول عمر حیث کتب الی عامل له فی رجلین اسلما: ارفع الجزیة من رؤسهما و خذ الطسق من ارضهما. (منتهی الارب ). || یا مانند ضریبه است که در جزیه گرفته شود. لغت معرب یا مولد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معرب تشک ، فارسی است و معنی آن وظیفه ای است که بر اصناف و زروع نهند بر هر جریبی و آن را به فارسی تشک گویند، یعنی اجرت . (مفاتیح خوارزمی ص 39). وظیفه ای از خراج مقرر بر زمین . ج ، طسوق . خراج که به اقسام کشت و زرع نهادندی بهر جریب . لیث گوید: معرب از فارسی است (از تسکی ) بمعنی خراج از اراضی . شاید از لفظ تسک که بمعنی صدقه و زکوة و سهم و بخش اندک آمده باشد، چنانکه در تداول عامه ، باجی تسکم ده ، باجی تسکی بده ، شنیده شده است .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.