کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طحل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طحل
لغتنامه دهخدا
طحل . [ ] (ع اِ) ابوعوف . ملخ نر. || اُم عوف ؛ ملخ ماده . (المرصع).
-
طحل
لغتنامه دهخدا
طحل . [ طَ ] (ع مص ) بر سپرز کسی زدن . || پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طحل
لغتنامه دهخدا
طحل . [ طَ ح َ ] (ع مص ) دردمند سپرز گردیدن . || کلان شدن سپرز، طُحل کذلک . || تباه شدن آب . بوی گرفتن از لای . || سپرزرنگ گردیدن . || بر سپرز کسی زدن . || پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طحل
لغتنامه دهخدا
طحل . [ طَ ح ِ ] (ع ص ) خشمناک . || پُر. || آب چغزلاوه برآورده . || سیاه . || رجُل ٌ طحل ؛ مرد کلان سپرز. مرد دردمندسپرز مطحول . || شراب ٌ طَحِل ؛ شراب نه تیره نه روشن . غُراب ٌ طَحل ؛ زاغ نه تیره نه روشن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طحل
لغتنامه دهخدا
طحل . [ طُ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ طِحال . رج-وع ب-ه طحال شود.
-
واژههای همآوا
-
طهل
لغتنامه دهخدا
طهل . [ طَ ] (ع ص ، اِ) آب برگردیده رنگ و مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب بدبو. (منتخب اللغات ).
-
طهل
لغتنامه دهخدا
طهل . [ طَ ] (ع مص ) برگشتن رنگ و مزه ٔ آب . یقال : طهل الماءُ طهلاً؛ برگردیده رنگ و مزه شد آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدبو شدن آب . (منتخب اللغات ).
-
جستوجو در متن
-
کلان سپرز
لغتنامه دهخدا
کلان سپرز. [ ک َ س ِ پ ُ ] (ص مرکب ) که سپرز بزرگ دارد. اطحل . طحل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تألبه
لغتنامه دهخدا
تألبه . [ ت َءْ ل َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث تألب . رجوع به تألب شود. || یکی تألب ،بمعنی درختی کوهی که از آن کمان سازند : و نحت له عن ارز تألبةفلق ٌ فراع معابل طحل . امروءالقیس (از تاج العروس ج 1 ص 155).رجوع به تألب شود.
-
اعامق
لغتنامه دهخدا
اعامق . [ اُ م ِ ] (اِخ ) نام وادیی است در شعر اخطل :و قد کان منها منزل نستلذه اعامق برقاواته و اجاوله .و عدی بن رقاع آرد:کمطرد طحل یقلب عانةفیها لواقح کالقسی و حول نفشت ریاض اعامق حتی اذالم یبق من شمل النهار ثمیل بسطت هوادیها بها فَتَکَمَّشَت و له ع...
-
اطحل
لغتنامه دهخدا
اطحل . [ اَ ح َ ] (ع ص ) آنچه برنگ طُحْله باشد، و طُحْله رنگی است میان خاکی و سفید که کمی بسیاهی زند چون رنگ خاکستر. گویند: گرگ اطحل و شاة (گوسپند) طَحْلاء. ج ، طُحْل . و گویند: خاکستر اطحل و شراب اطحل آنگاه که صافی نباشد، و فرس اخضر اطحل بدان اسب گو...
-
طحال
لغتنامه دهخدا
طحال . [ طِ ] (ع اِ) سپرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (زمخشری ). اسپرز. ج ، طُحُل . گویند اسب سپرز ندارد، و این مثل است در شتابروی ، چنانکه گویند: شتر مراره ندارد؛ یعنی بددل است . (منتهی الارب ). اسبل . رجوع به سپرز شود. شیخ الرئیس گوید: طِحال : عضویس...
-
دردمند
لغتنامه دهخدا
دردمند. [ دَ م َ ] (ص مرکب ) (از: درد + مند، پسوند اتصاف ) . صاحب درد. (آنندراج ). دردناک . (شرفنامه ٔ منیری ). دارای رنج تن ویا رنج جان . وجعناک . (ناظم الاطباء). دردگین . دردگن . دردآلود. وَجِع. وجعة. (از منتهی الارب ) : نباید که خسبد کسی دردمندکه ...