کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طباع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مکتنف
لغتنامه دهخدا
مکتنف . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) پناه جوینده و یک سوشونده . (غیاث ) (آنندراج ). || کسی و یا چیزی که احاطه می کند و محصور می سازد. (ناظم الاطباء) : حرص و کین هست از طباع مختلف مر مرا بر چار ضد شد مکتنف .(منسوب به مولوی ، مثنوی چ رمضانی ص 121).و رجوع به ...
-
عوالی
لغتنامه دهخدا
عوالی . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) عَوال . ج ِعالیة. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).رجوع به عالیة و عوال شود. چیزهای بلند. (آنندراج )(غیاث اللغات ) : طبیعت او در اختیار حدود... و ایثار سیوف و عوالی بر شنوف و غوالی و اعراض ...برخلاف طباع بشر بود....
-
متداول
لغتنامه دهخدا
متداول . [ م ُ ت َ وَ ] (ع ص ) از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده . (آنندراج ) (غیاث ). واگردیده از حالی بحالی . || برخورد شده به این طرف و آن طرف . (ناظم الاطباء). || خمیده شده به راست و چپ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون )...
-
اسماع
لغتنامه دهخدا
اسماع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَمْع. (ترجمان قرآن علامه ٔ جرجانی ) (دهار). گوشها. (غیاث ) : ذکر این کتاب بر اسماع آن خلفاء می گذشت . (کلیله و دمنه ). برزویه را پیش خواندو اشارت کرد که مضمون این کتاب را بر اسماع حاضران باید گذرانید. (کلیله و دمنه ). و سخن...
-
خدود
لغتنامه دهخدا
خدود. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خَدّ. (ترجمان القرآن جرجانی ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).رخساره ها : از مطلع فلق تا مقطع شفق بحدوداسیاف خدود اصناف آن جمع می شکافتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). طبیعت او در اختیار حدود قوا...
-
ذئب الخمر
لغتنامه دهخدا
ذئب الخمر. [ ذِءْ بُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) در مجمع الامثال میدانی آمده است : اخبث من ذئب الخمر و اخبث من ذئب الغضا قال حمزة العرب تسمی ضروباً من البهائم بضروب من المراعی تنسبها الیها فیقولون : ارنب الخلة و ضب السحاء و ظبی الحلب و تیس الربلة و قنفذ بر...
-
مألوف
لغتنامه دهخدا
مألوف . [ م َءْ ] (ع ص ) آشنا. آموخته . انس گرفته و مأنوس و خو کرده شده . عادت کرده شده و معتاد. (ناظم الاطباء). الفت یافته . انس گرفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقتی از اوقات به حوادث ضروری از مسکن مألوف دوری جستم . (مقامات حمیدی ).روی به ع...
-
کواعب
لغتنامه دهخدا
کواعب . [ ک َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کاعب و کاعبة. دختران پستان برآمده . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). زنان نارپستان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : خرامان بت من میان جواری چو حور بهشتی میان کواعب . امیر معزی . به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست ...
-
متکلف
لغتنامه دهخدا
متکلف . [ م ُ ت َ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنچه به رنج و زحمت انجام شود. (از فرهنگ فارسی معین ). || آنچه به طبع گران آید، مقابل مطبوع . (از فرهنگ فارسی معین ) : و از فاصله ها یکی در بیشتر طباع خفیف و مطبوع بود یکی ثقیل و متکلف و این قسم را از این سبب ثقیل...
-
ابن عوام
لغتنامه دهخدا
ابن عوام . [ اِ ن ُ ع َوْ وا ] (اِخ )ابوزکریا یحیی بن محمدبن احمدبن عوام اشبیلی . او در آخر مائه ٔ ششم هجری باشبیلیه میزیست . از احوال وی اطلاع بسیاری در دست نیست فقط معلوم است کتابی در کشاورزی موسوم به کتاب الفلاحه در 34 فصل داشته است ، سی فصل آن در...
-
صحبت لاری
لغتنامه دهخدا
صحبت لاری . [ ص ُ ب َ ت ِ ] (اِخ ) نام وی ملا محمدباقر متخلص به صحبت و از مردم بیرم لار از توابع فارس است . در بدایت حال در مدرسه ٔ قریه ٔ رونیزبتحصیل پرداخت سپس بشیراز شد و به فراگرفتن علوم مشغول شد. معاصر وی صاحب تذکره ٔ دلگشا او را سخت ستوده و گوی...
-
ابوزکریا
لغتنامه دهخدا
ابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) یحیی بن زیادبن عبداﷲبن منظور الاسلمی ، معروف بفرّاء دیلمی کوفی ، مولی بنی اسد یا مولی بنی منقر. او اعلم و ابرع کوفیین است در نحو و لغت و فنون ادب و ابوالعباس ثعلب میگفت اگر فراء نبود عربیت نبود چه اوست که عربیت را...
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ ُ ] (اِ) پارسی باستان ورکانا ، اوستایی وهرکه (گرگ )، پهلوی گورگ ، هندی باستان ورکه (گرگ )، ارمنی گل ، کاشانی ور، ورگ ، ورگ ، مازندرانی وُرگ ، کردی ورگ ، افغانی لوگ ، اُسّتی برق یا بیرق ، بیرنق ، بلوچی گورگ ، گورک ، یودغاورگ ، یغنابی ارک جان...
-
رکن
لغتنامه دهخدا
رکن . [ رُ ] (ع اِ) کرانه ٔ قویتر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جزو اعظم هر شی ٔ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کرانه ٔ هر چیزی . (دهار). ج ، اَرکان و اَرکُن . (المنجد). جانب . (دهار). جانب قوی چیزی . (غیاث اللغات )....
-
ملال
لغتنامه دهخدا
ملال . [ م َ ] (ع مص ، اِمص ) به ستوه آمدن . مَلَل .ملالة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به ستوه آمدن و دلتنگ و بیزار شدن . (از اقرب الموارد). سیر برآمدن . (المصادر زوزنی ). || بی قرار و آرام ساختن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). فتوری ...