کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاس و نیم طاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تاس باز
لغتنامه دهخدا
تاس باز. (نف مرکب ) نردباز. (ناظم الاطباء). رجوع به تاس و طاس شود. || جادوگر و افسونگر. (ناظم الاطباء). بازیگری که با تاس (کاسه ) نمایش میدهد. (از فرهنگ نظام ). رجوع به تاس بین و طاس باز و طاس بازی شود.
-
اجانه
لغتنامه دهخدا
اجانه . [ اِج ْ جا ن َ ] (ع اِ) ایجانه . پنگان . (صراح ) (منتهی الارب ). پیاله . (منتهی الارب ). تغار. تغارچه . تغارک . مرکن . طاس . و آن مانند نیم خُم یا نیم کوزه ای است که در آن آب و مثل آن کنند و ماننده ٔ لاوک از سنگ یا از گل و غیر آن که در آن جام...
-
سغو
لغتنامه دهخدا
سغو. [ س َغ َوْ / س َ ] (اِ صوت ) صدا و آواز طاس و طشت و طبق وامثال آن . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (رشیدی ).
-
پاس دیس
لغتنامه دهخدا
پاس دیس . (فرانسوی ، اِ) نوعی از بازی که با سه طاس [ کعبة ] کنند و برای بردن آن باید از ده بیشتر داشت .
-
کچ
لغتنامه دهخدا
کچ . [ ک ُ ] (اِ) مهره ٔ سفیدی خال را گویند که قماربازان بر طاس اندازند و بدان برد و باخت کنند. (لغت محلی شوشتر خطی ).
-
تاس
لغتنامه دهخدا
تاس . (اِ) تلواسه و اضطراب و بیطاقتی . (برهان ) (ناظم الاطباء). تاس و تاسا و تاسه بمعنی اضطراب و بی طاقتی و اندوه و ملالت و بی قراری (است ). (آنندراج ) (انجمن آرا). تاس ، تاسه باشد یعنی تالوسه و تالواسه نیز گویند، هردو بمعنی بی طاقتی . (فرهنگ اوبهی )...
-
کعبتان
لغتنامه دهخدا
کعبتان . [ ک َ ب َ ](ع اِ) بصیغه ٔ تثنیه ، دو طاس بازی نرد و آن را کعبتین نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به کعبتین شود.
-
چردان
لغتنامه دهخدا
چردان . [ چ َ ] (اِ) طاس یا کشکولی که گدایان موقع گدایی در دست گیرند و آنچه را که ستانند در آن جای دهند. || حلقه ٔ در. (فرهنگ شعوری ).
-
لغزنده
لغتنامه دهخدا
لغزنده . [ ل َ زَ دَ / دِ ] (نف ) زلق . زَلجب . (منتهی الارب ). سُرخورنده . فروخزنده . لیزخورنده : رَجل ٌ دَلص ؛ مرد بسیار لغزنده . رَجل ٌ ادلص ؛ مرد بسیار لغزنده . دلصاء؛ زن لغزنده . (منتهی الارب ).- طاس لغزنده ؛ لانه ٔ حشره ای مورچه خوار. سوراخ مو...
-
مورچه خوار
لغتنامه دهخدا
مورچه خوار. [ چ َ / چ ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) جانورک طاس لغزنده . صاحب طاس لغزنده . (یادداشت مؤلف ). || پستانداری است از راسته ٔ بی دندانان که دارای زبانی طویل و کرمی شکل و پوزه ٔ باریک و دراز می باشد و منحصراً از مورچه تغذیه می کند. دندان ندارد ولی...
-
دغ
لغتنامه دهخدا
دغ . [ دَ ] (ص ) مخفف داغ . (برهان ). رجوع به داغ شود. || زمین بی علف ، یعنی زمین که هرگز گیاه در آن نرسته باشد. (برهان ). زمین بی علف . (آنندراج ). در گناباد خراسان ، صحرای بی آب و علف را گویند. || سر بی موی که از کچلی همچو کون طاس بود. (برهان ). سر...
-
طاسک
لغتنامه دهخدا
طاسک . [ س َ ] (اِمصغر) مصغرطاس است . (آنندراج ). طاس خرد. (شمس اللغات ). رجوع به طاسچه شود. || در بازی نرد کعب ، کعبة، هر دو طاس نرد. کعبتین . رجوع به طاس شود : نقش از طاسک زر چون همه شش می آیداز چه معنی است فرومانده به ششدر نرگس . سلمان ساوجی . || ...
-
رویینه
لغتنامه دهخدا
رویینه . [ ن َ / ن ِ] (ص نسبی ) هر چیز که از روی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). رویین . (فرهنگ فارسی معین ). از روی ، چنانکه رویینه خم و غیره . (از یادداشت مؤلف ) : ز رویینه آلت به خروارهاز سیمینه چندان که انبارها. اسدی .رجوع به رویین شود. || برنجی...
-
تاس بین
لغتنامه دهخدا
تاس بین . (نف مرکب ) تاس گردان . کسی که بر تاس (کاسه ) ادعیه نوشته و دعایی میخواند تا تاس خود به حرکت می آید و به جایی که تاس گردان میخواهد میرود.(فرهنگ نظام ). رجوع به تاس باز و ترکیبات طاس شود.
-
دالو
لغتنامه دهخدا
دالو. (اِ) در تداول مردم اصفهان زنی که طاس و بقچه ٔ بانویی را به حمام برد و بازگرداند. عجوزه و پیرزن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ): پیر دالو؛ پیری سخت پیر. زنی سخت پیر.