کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاحونه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طاحونة
لغتنامه دهخدا
طاحونة. [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است واقع در نیم فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق شهر خفر. (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
طاحونة
لغتنامه دهخدا
طاحونة. [ ن َ ] (اِخ ) موضعی است در قسطنطنیة. (معجم البلدان ).
-
طاحونة
لغتنامه دهخدا
طاحونة. [ ن َ ] (ع اِ) آسیا. و طاحون نیز آمده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث از شرح نصاب ). || آس آب (آسیائی که به آب گردد). (مهذب الاسماء). آسیای آبی . رَحی َ. آسیا. ناعور. || دست آس . (دهار). ج ، طواحین .
-
بندر طاحونه
لغتنامه دهخدا
بندر طاحونه . [ ب َ دَ رِ ن ِ ] (اِخ ) بندری از دهستان چارکی بخش لنگه است که در شهرستان لار واقع است . و 486 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
جستوجو در متن
-
طواحین
لغتنامه دهخدا
طواحین . [ طَ ] (ع اِ) ج ِ طاحونة. (دهار).
-
طاحونی
لغتنامه دهخدا
طاحونی . (ص نسبی ) منسوب به طاحون و طاحونه است که به معنی آسیاست . (سمعانی ).
-
طاحون
لغتنامه دهخدا
طاحون . (ع اِ) آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به طاحونه شود : بر در یاران تهیدست آمدن هست بی گندم سوی طاحون شدن . مولوی .چون شما را حاجت طاحون نماندآبرا از جوی اصلی باز راند.مولوی .
-
طحن
لغتنامه دهخدا
طحن . [ طَ ] (ع مص ) آرد کردن گندم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کذا طحنت الرحی . (منتهی الارب ). آسیا کردن . || طحنت الافعی ؛ گرد گردید مار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خردکردن و طاحونه که آسیا باشد مسمی به اسم لازم است .
-
طواحن
لغتنامه دهخدا
طواحن . [ طَ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ طاحنه ج ِ طاحونة. دندانهای بزرگ . (منتهی الارب ). دندانهای بزرگ پهن که طعام بدان سائیده شود و بفارسی آسیادندان گویند. (منتخب اللغات ). دندانهای آسیا. اضراس . دوازده دندان که از پس ضواحک بود. (مهذب الاسماء). از پس انیاب ش...
-
آسیاسنگ
لغتنامه دهخدا
آسیاسنگ . [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) سنگ آسیا. حجر طاحونه . رحی : یکی آسیاسنگ را درربودبه نزدیک رستم درآمد چو دود. فردوسی .برگرفت آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد. مولوی .آسیاسنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان ).سهمگین آبی...
-
ناعور
لغتنامه دهخدا
ناعور. (ع اِ) پهلوی آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جناح الرحی . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). || دولاب . (ناظم الاطباء). دولاب الماء یستقی به . (معجم متن اللغة). دولی که بدان آب کشند. (ناظم الاطباء). دلو یستسقی بها یدیرها...
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (اِ) دو سنگ گرد و پخ برهم نهاده و زیرین را در میان میلی آهنین و جز آن از سوراخ میان زبرین درگذشته و سنگ زبرین بقوت دست آدمی یا ستور یا باد یا آب و بخار و برق گردد و حبوب و جز آن را خرد یا آرد سازد. آنچه را به دست گردد، دست آس و آسدست ، و آنچه را...
-
دستاس
لغتنامه دهخدا
دستاس . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست آس . آسیایی باشد که آن را به دست گردانند. (برهان ). آسی باشد که به دست گردانند. (جهانگیری ) (از انجمن آرا). آسیایی که به زور دست بگردد. (آنندراج ). آسیایی دستی که بدان غله دست آس کنند. (از شرفنامه ٔ منیری ). آسیاسنگی که ...
-
آسیا
لغتنامه دهخدا
آسیا. (اِ) دستگاهی خرد کردن و آرد کردن حبوب یا گچ و آهک و مانند آن ، یا گرفتن روغن و شیره ٔ نبات و جز آن را. رحی . طاحونه . آس .آسیاو. این کلمه بر همه ٔ انواع از بادی و آبی و دستی و ستوری اطلاق شود : و ایشان را [ مردم سیستان را ] آسیاها است بر باد سا...