کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاحون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طاحون
لغتنامه دهخدا
طاحون . (ع اِ) آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به طاحونه شود : بر در یاران تهیدست آمدن هست بی گندم سوی طاحون شدن . مولوی .چون شما را حاجت طاحون نماندآبرا از جوی اصلی باز راند.مولوی .
-
واژههای مشابه
-
طاحون هواء
لغتنامه دهخدا
طاحون هواء. [ ن ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طاحون هوائی .
-
طاحون هوائی
لغتنامه دهخدا
طاحون هوائی . [ن ِ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسیای بادی . آسیائی که با باد گردش کند. آسیائی که باد آن را گرداند.
-
خانقاه طاحون
لغتنامه دهخدا
خانقاه طاحون . [ ن َ / ن ِ هَِ ] (اِخ ) خانقاهی بوده است بدمشق در خارج شهر منسوب به نورالدین شهید و شیخ سعید غثانی متولی آن بوده و فعلاً خرابه است . (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 136).
-
جستوجو در متن
-
طاحونی
لغتنامه دهخدا
طاحونی . (ص نسبی ) منسوب به طاحون و طاحونه است که به معنی آسیاست . (سمعانی ).
-
طاحونة
لغتنامه دهخدا
طاحونة. [ ن َ ] (ع اِ) آسیا. و طاحون نیز آمده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث از شرح نصاب ). || آس آب (آسیائی که به آب گردد). (مهذب الاسماء). آسیای آبی . رَحی َ. آسیا. ناعور. || دست آس . (دهار). ج ، طواحین .
-
لکلک
لغتنامه دهخدا
لکلک . [ ل ِ ل ِ ] (اِ) چوبکی باشد که بر دول آسیا به عنوانی نصب کنند که چون آسیا به گردش آید سر آن چوب حرکت کند و به دول خورد و دول را بجنباند و دانه به تندی در گلوی آسیا ریزد. ناوچه که از آن گندم به آسیا ریزد خردخرد. لکلکه : چون لکلک است کلکت بر آسی...
-
دول
لغتنامه دهخدا
دول . (اِ) ظرفی مربع و مخروطی شکل که آن را از چوب سازند و در مرکز مخروطی آن سوراخی تعبیه کنند و محاذی سوراخ سنگ آسیا نصب کنند و پر از غله سازند. (یادداشت مؤلف ). ظرف مخروطی مربعی که در آن غله ریزند تا کم کم در میان دو سنگ آسیا داخل و آرد گردد. (ازبر...
-
پشتاپشت
لغتنامه دهخدا
پشتاپشت . [ پ ُ پ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پشت سرهم . پیاپی متوالی . مسلسل . متصل : و از شیخ ابوعبداﷲ خفیف می آید رحمةاﷲ علیه که چون از دنیا بیرون شد چهل چله ٔ پشتاپشت بداشته بود. (هجویری ). پس از مطبخها هاون ها و چیزهای سنگی بیاویختند از نهیب جان ، و ...
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (اِ) دو سنگ گرد و پخ برهم نهاده و زیرین را در میان میلی آهنین و جز آن از سوراخ میان زبرین درگذشته و سنگ زبرین بقوت دست آدمی یا ستور یا باد یا آب و بخار و برق گردد و حبوب و جز آن را خرد یا آرد سازد. آنچه را به دست گردد، دست آس و آسدست ، و آنچه را...