کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضعیف النفس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خاک ضعیف
لغتنامه دهخدا
خاک ضعیف . [ ک ِ ض َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) بشر. (آنندراج ). انسان . آدمی : خاک ضعیف از تو توانا شده .نظامی .
-
خوار و ضعیف
لغتنامه دهخدا
خوار و ضعیف . [ خوا / خا رُ ض َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نحیف . بی توان . بی قدرت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
داله
لغتنامه دهخدا
داله . [ ل ِه ْ] (ع ص ) ضعیف النفس . ناتوان . دالهة. (منتهی الارب ).
-
دالهة
لغتنامه دهخدا
دالهة. [ ل ِ هََ] (ع ص ) ضعیف النفس و ناتوان . (منتهی الارب ). داله .
-
کلودیوس
لغتنامه دهخدا
کلودیوس . [ کْل ُ / ک ِ ل ُ ] (اِخ ) تیبریوس یا کلود اول امپراتور روم (سالهای 41 تا 54 م .).او در سال دهم ق . م . در لیون متولد شد و در سال 54 م . درگذشت . ابتدا مسالین و سپس آگرپین را بزنی گرفت . مردی دانشمند ولی ضعیف النفس بود و چنان رفتار کرد که آ...
-
گاندارید
لغتنامه دهخدا
گاندارید. (اِخ ) گاندرید. گانگرید. در قدیم مردمان کنار رود گنگ را بنام گاندرید میخواندند و پادشاه آن مملکت را در زمان فتوحات اسکندر، کساندرامِس مینامیدند و قوای او در جنگ با اسکندر از این قرار بود: 20 هزار سوار، 120 هزار پیاده ، دو هزار ارابه و چهل ه...
-
طلحة
لغتنامه دهخدا
طلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عوف معاصر کثیر شاعر. احمدبن سلیمان طوسی گفت حدیث کرد ما رازبیربن بکار و گفت حدیث کرد مرا عثمان بن عبدالرحمان و گفت : در مجلس پدر تو ابوبکربن عبداﷲبن مصعب حاضر شدم و عبدالعزیزبن عمران الزهری آنجا بود و این عبدالعزیز شعر...
-
احالة
لغتنامه دهخدا
احالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) تمام کردن سال . || مسلمان شدن . || خداوند شتران نازاینده گردیدن که باردار نمیشوند از گشن یافتن . (منتهی الارب ). خداوند شتران ستاغ شدن . (تاج المصادر). || بحال دیگر یا بجای دیگر گشتن . || گشتن سال بر چیزی . || سال گشت گردیدن...
-
مرغدل
لغتنامه دهخدا
مرغدل . [ م ُ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از بی دل و ترسنده و واهمه ناک . (برهان ) (آنندراج ). که زود ترسد. جبان . بددل . گاودل . ترسناک . شتردل . غردل . کلنگ دل . اشتردل . آهودل . ترسو. بُزدل : گفت [ بوسهل زوزنی ] ای بوالحسن تو مردی مرغدلی سر دشمنان چنین ب...
-
اوزبک
لغتنامه دهخدا
اوزبک . [ اُ ب َ ] (اِخ ) مظفرالدین ... از اتابکان آذربایجان (607-622هَ. ق .) وی که از حدود سال 600 بداعیه ٔ سلطنت برخاسته بود، برادر اتابک ابوبکر و شوهر دختر طغرل سوم است . دوره ٔ پانزده ساله ٔ سلطنت او که مردی ضعیف النفس وشرابخوار و بوالهوس و لهوول...
-
ذنب
لغتنامه دهخدا
ذنب . [ ذَمْب ْ ] (ع اِ) اثم . جُرم . عصیان . خطا. معصیت . گناه . جناح . وزر. مأثم . بزه . ناشایست . هر کار که کردن آن روا نباشد. کار که کردن آن ناروا باشد. و جرجانی در تعریفات گوید: الذنب ، ما یحجبک عن اﷲتعالی . و فی الحدیث : التائب من الذنب کما لا...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن محمودبن سبکتکین ، مکنی به ابواحمد (از ربیعالاول تاشوال 421 هَ . ق .). سلطان محمود در مرض موت پسر خویش محمد را که در این تاریخ والی جوزجانان و بلخ بود به جانشینی معین کرد و پسر دیگر، مسعود را که سابقاًولیعهد کرده بو...
-
حاشا
لغتنامه دهخدا
حاشا. (ع اِ) گیاهی طبی . حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: برگش کوچک است و گلش بسرخی زند. صاحب اختیارات بدیعی آرد: مأمون گویند و ثومس نیز خوانند و سعتر الحمار گویند و روفس گوید پودنه ٔ کوهی است و گویند ورق خرد بیابانی است و گویند برگ سپندان دشتی است...
-
ابن زهر
لغتنامه دهخدا
ابن زهر. [ اِ ن ُ زُ ] (اِخ ) چند تن از دانشمندان خاندانی اندلسی بدین کنیت مشهورند، از نسل مردی موسوم بزهر ایادی عدنانی ، مهاجر باندلس و متوطن به اشبیلیه : 1 - ابوبکر محمدبن زُهر فقیه . معروف بفصاحت و کرم . او به 86 سالگی در سال 422 هَ .ق . بشهر طلبی...